ظهر بود
بیحوصله
غمگین
حوصله به خرج میدادم
با اینکه با همه اشیاء آشنا بودم
نور پرتلالو بود و برگ طروات داشت
سایهها پناه بود ولی
دوست داشتم گم بشم
اما حوصله میکردم
حوصله کردن شده بود کار هر روز و شبم
بیحوصله
غمگین
حوصله به خرج میدادم
با اینکه با همه اشیاء آشنا بودم
نور پرتلالو بود و برگ طروات داشت
سایهها پناه بود ولی
دوست داشتم گم بشم
اما حوصله میکردم
حوصله کردن شده بود کار هر روز و شبم