@BlueTararus6 December 4:18
سه روز گذشته بود
از وقتی که اون شب اون اتفاق افتاده بود
فکرت خیلی درگیر بود اصلا نخوابیده بودی و خیلی چیزی نمیخوردی درواقع تمام وقتتو صرفه فکر کردن میکردی ، فکر کردن به اتفاقی که افتاده بود .
آیا تو مقصر بودی ؟
نه فقط تو مقصر نبودی بلکه همتون مقصر بودین
همتون توی مرگه اون پسر نقش داشتین!
قصد نداشتین بمیره فقط میخواستین یکم بترسونینش ولی همیشه همه چی طبق انتطار پیش نمیره ...!
2 December 15:00
دهنش و دست و پاش رو بسته بودین و روی چشماش چشم بند گذاشته بودین
تصمیم گرفته بودین ببرینش توی اون غاره ساحلی که جدیدنا پیداش کرده بودین و ببندینش به سنگ و بعدش فردا بیاین دنبالش !
فقط به اندازه ای بود که زهره ترکش کنین نه بیشتر.
وقتی از پله های سنگی پایین رفتین خیلی دست و پا میزد و خودشو تکون میداد
وارد غار ساحلی شدین کمی آب وایستاده بود چشمتون به یه ستون سنگی خورد ، جایه مناسبی بود.
با چندتا طناب محکم بستینش به ستون و بدون توجه به تقلا هاش از غار بیرون رفتین و رفتین سمت رستوران ساحلی .
فردا بهش سر میزدین و آزادش میکردین ، جایه نگرانی نبود.
3 December 13:41
داشتین به سمت پله های سنگی میرفتین تا از سنگ های صخره ای پایین برین
اما از منظره ای که دیدین همتون شوکه شدین
قلبت یه لحظه وایستاد
آب خیلیی بالا اومده بود
بهش توجه نکرده بودین ! جزر و مد
به تنها چیزی که فکر میکردی اون پسر بود
نه نباید کار به اینجا میکشید این فقط یه قرار بود یه شوخی و سرگرمی براتون باشه نه اینکه شمارو به قاتل تبدیل کنه....
🎩🎩🎩🎩🎩