For you^^ https://t.me/Mirchideh
دوباره یه روز دیگ شروع شد
همه روزا مث هم شدن
نه تنوعی نه هیچی
ولی امروز روز تغییر بود
پس بلند شدم رفتم بیرون
هوای تازه ای بود
همینجوری میچرخیدم تا چشمم به یک مغازه افتاد توی مغازه پر از همستر های گوگولی و کوچولو و بامزه بود
با خودم گفتم
-اومم نظرت چیه یکی از گوگولیا رو بخری
همینجوری که داشتم فکر میکردم نگام به یک همستر کوچولویی افتاد.خیره بهم نگا میکرد رنگ پوستش قهوه ای و سفید بود از طریق سعی داشت باهام حرف بزنه.توی چشماش میگفت میتونیم دوست های خوبی برای هم بشیم
تاحالا اینقد برای چیزی ذوق زده نشده بودم
از مغازه اومدم بیرون
دیگ احساس تنهایی نمیکردم..دوباره زندگیم شروع شد با یک همستر کوچولوی دوست داشتنی.رفتم یه رستوران و بعد از چند دقیقه گارسون منو رو واسم آورد سفارش هامو دادم
+چیز دیگ ای میل ندارید؟
-آها
واتتتت چی بوددددد من گفتمممم آها؟؟؟
خدایا آبروم رفت.تصمیم گرفتم بیخیال موضوع بشم با اینکه خیلی سوتی بدی بود.بعد یه چند دقیقه بازی با همسترم غذا رو آوردن و شروع کردم به خوردن.
سر راه یه عالمه خوراکی خریدم و رفتم خونه تلویزیون رو روشن کردم و شروع کردم با همستر کوچولوم انیمه نگا کردن.تصمیم گرفتم اسم برای دوست جدیدم بزارم پس اسمشو گذاشتم لیتل چون خیلی کوچولو بود..
روزای زیادی رو باهم گذرونیم
تنوع خیلی خوبی بود
خوب راستش بعضی وقتا کوچیکترین چیزا میتونه زندگیا مارو عوض کنه
لیتل درست میگفت
ما دوستای خیلی خوبی برای هم شدیم
و هستیم^^
دوباره یه روز دیگ شروع شد
همه روزا مث هم شدن
نه تنوعی نه هیچی
ولی امروز روز تغییر بود
پس بلند شدم رفتم بیرون
هوای تازه ای بود
همینجوری میچرخیدم تا چشمم به یک مغازه افتاد توی مغازه پر از همستر های گوگولی و کوچولو و بامزه بود
با خودم گفتم
-اومم نظرت چیه یکی از گوگولیا رو بخری
همینجوری که داشتم فکر میکردم نگام به یک همستر کوچولویی افتاد.خیره بهم نگا میکرد رنگ پوستش قهوه ای و سفید بود از طریق سعی داشت باهام حرف بزنه.توی چشماش میگفت میتونیم دوست های خوبی برای هم بشیم
تاحالا اینقد برای چیزی ذوق زده نشده بودم
از مغازه اومدم بیرون
دیگ احساس تنهایی نمیکردم..دوباره زندگیم شروع شد با یک همستر کوچولوی دوست داشتنی.رفتم یه رستوران و بعد از چند دقیقه گارسون منو رو واسم آورد سفارش هامو دادم
+چیز دیگ ای میل ندارید؟
-آها
واتتتت چی بوددددد من گفتمممم آها؟؟؟
خدایا آبروم رفت.تصمیم گرفتم بیخیال موضوع بشم با اینکه خیلی سوتی بدی بود.بعد یه چند دقیقه بازی با همسترم غذا رو آوردن و شروع کردم به خوردن.
سر راه یه عالمه خوراکی خریدم و رفتم خونه تلویزیون رو روشن کردم و شروع کردم با همستر کوچولوم انیمه نگا کردن.تصمیم گرفتم اسم برای دوست جدیدم بزارم پس اسمشو گذاشتم لیتل چون خیلی کوچولو بود..
روزای زیادی رو باهم گذرونیم
تنوع خیلی خوبی بود
خوب راستش بعضی وقتا کوچیکترین چیزا میتونه زندگیا مارو عوض کنه
لیتل درست میگفت
ما دوستای خیلی خوبی برای هم شدیم
و هستیم^^