#جن_شناسی
#پارت_36
سریع رانندگی کنه، و اصرار داشت که به محض رسیدن خبرشون کنه
لورن میگه که: من فاجعه اون کشیشو جوونو فهمیدم اما اون باید راه خودشو ادامه میداد
چند ساعت بعد تلفن زنگ زد پدر ( دانیل ) گفت: لورین چرا به من گفتی که باید مراقب رانندگیم باشم؟
لورن جواب داد: چون ممکن بود باعث استرس شما بشه ماشینتون از كنترلتون خارج میشد
شما تصادف میكردین
پدر ( دانیل ) با جدیت گفت: خوب شما درست ترمز برید و من تو حادثه تصادف داشتم کشته میشدم.
ماشینم خراب شد
تو همون سال تو یه اجتماع بزرگ تو خونه وارن ها لورن و پدر ( دانیل )برای چند دقیقه باهم حرف زدن.
تصادفی روز قبل آنابل به اون اتاق رفته بود.
کشیش همین طور که با لورین صحبت میکرد دید دکوراسیون دیوار داره حرکت میکنه
که یهو گردنبند دندون گراز بیست و چهار اینچی بلند بالای اونا با نیروی قوی ای منفجر شد.
با شنیدن این سر و صدای تعجب اور همه مهمونا تو اتاق جمع شدن که تو این زمان یه نفری که تو جمع حاضر بود شروع کرد به عکس گرفتن.
همه چیز زیاد غیزطبیعی نبود بجزدوتا چراغای بالای عروسک که نورش روشن بوده!
هر دو نور سمت پدر( دانیل میلز )بودن
تو یه مناسبت دیگه اد گفته بود : آنابل تو دفترم بود که با یه کارآگاه پلیس درمورد یه قتل مربوط به جادوگری تو محوطه بوده امده
و اون به عنوان پلیس هر نوع جرمو مشاهده میکنه. قطعا این طور نیست هر مردی میترسد
مشغول حرف زدن بودیم که لورین از طبقه بالا باهام تماس گرفتو گفت که کارم داره به کارآگاه گفتم که میتونه تو دفترم بگرده اما مراقب باشه که به هیچ کدوم از اشیاء اینجا دست نزنه چون ممکنه انداز مواردی که شیطانو برای خودش دعوت کنه
من بیشتر از پنج دقیقه بالا نبودم
وقتی برگشتم کارآگاه پستش مثل کچ سفید شده بود
وقتی ازش پرسیدم که چه اتفاقی افتاده اون از جواب دادن فرال میکرد
یادم میاد که انگار چهره انابل شکل خاصی داشت ! عروسک پارچه ای واقعیه
درمورد آنابل حرف میزد. یه عروسک کوچیک!
همینطور که بهش فکر میکردم که از اون روز به بعد هر جلسه ای که با کارآگاه داشتم تو دفترم بوده
لورین اضافه میکنه : همین هفته پیش یه اتفاق مشابه اینجا اتفاق افتاد وقتی که اد تو(اسکاتلند)بود
برای اضافه کردن قفسه های کتاب تو دفتر کار اد نجار که به طبقه بالا امد پرسید: که میخوام اون عروسکو جابجا کنم!؟
گفتم: نه لازم نیست!
نجار جای دیگه ای رفت تا بتونه به کارش ادامه بده.
با صداقت تمام بگم که عروسک منو میترسوند. اما اد نبود پس مجبور شدم اونو جابجا کنم
اشیا پروفسور ناپسندیده مثل عروسک آنابل هاله خاص خودشونو دارن.
وقتی شما اونارو لمس میکنین هاله انسانیتون با اونا قاطی میشه.
این تغییر بلافاصله ارواحو به خودتون جلب میکنید.
این تقریبا مثل تنظیم هشدار آتشه. پس برای محافظت من خودمو با آب مقدس برکت دادم و عروسک خزنده رو هم با آب مقدس برکت دادم علامت صلیب هم دستم بود
وقتی از نجار پرسیدم اونم میخواد که خودشو برکت بده
اون به من نوعی لبخند ساختگی زدو گفت اعتقادی روح و مذهب نداره و به من گفت میتونه معاملات مقدست انتقال بده
( گربه ) مارسی
مثل همیشه تو دفتر اد دراز کشیده بود.
به محض اینکه آنابلو برداشتم تا اونو به یه اتاق ببرم ،مارسیمو بلند شد و شروع به جیغای دردناک کشیدن. به سمت در رفتو شروع که به اشاره زدن که میخواد بره بیرون بده.
وقتی در دفترو باز کردم و اجازه دادم بره بیرون
مارسی بلافاطله به بیرون فرار کرد.
نجار همه اینارو با تعجب نگاه میکرد.
و بعد بدون گفتن کلمه دستشو دراز کرد و بطری آب مقدسو از دستم گرفت
اون لبخند میزند
#پارت_36
سریع رانندگی کنه، و اصرار داشت که به محض رسیدن خبرشون کنه
لورن میگه که: من فاجعه اون کشیشو جوونو فهمیدم اما اون باید راه خودشو ادامه میداد
چند ساعت بعد تلفن زنگ زد پدر ( دانیل ) گفت: لورین چرا به من گفتی که باید مراقب رانندگیم باشم؟
لورن جواب داد: چون ممکن بود باعث استرس شما بشه ماشینتون از كنترلتون خارج میشد
شما تصادف میكردین
پدر ( دانیل ) با جدیت گفت: خوب شما درست ترمز برید و من تو حادثه تصادف داشتم کشته میشدم.
ماشینم خراب شد
تو همون سال تو یه اجتماع بزرگ تو خونه وارن ها لورن و پدر ( دانیل )برای چند دقیقه باهم حرف زدن.
تصادفی روز قبل آنابل به اون اتاق رفته بود.
کشیش همین طور که با لورین صحبت میکرد دید دکوراسیون دیوار داره حرکت میکنه
که یهو گردنبند دندون گراز بیست و چهار اینچی بلند بالای اونا با نیروی قوی ای منفجر شد.
با شنیدن این سر و صدای تعجب اور همه مهمونا تو اتاق جمع شدن که تو این زمان یه نفری که تو جمع حاضر بود شروع کرد به عکس گرفتن.
همه چیز زیاد غیزطبیعی نبود بجزدوتا چراغای بالای عروسک که نورش روشن بوده!
هر دو نور سمت پدر( دانیل میلز )بودن
تو یه مناسبت دیگه اد گفته بود : آنابل تو دفترم بود که با یه کارآگاه پلیس درمورد یه قتل مربوط به جادوگری تو محوطه بوده امده
و اون به عنوان پلیس هر نوع جرمو مشاهده میکنه. قطعا این طور نیست هر مردی میترسد
مشغول حرف زدن بودیم که لورین از طبقه بالا باهام تماس گرفتو گفت که کارم داره به کارآگاه گفتم که میتونه تو دفترم بگرده اما مراقب باشه که به هیچ کدوم از اشیاء اینجا دست نزنه چون ممکنه انداز مواردی که شیطانو برای خودش دعوت کنه
من بیشتر از پنج دقیقه بالا نبودم
وقتی برگشتم کارآگاه پستش مثل کچ سفید شده بود
وقتی ازش پرسیدم که چه اتفاقی افتاده اون از جواب دادن فرال میکرد
یادم میاد که انگار چهره انابل شکل خاصی داشت ! عروسک پارچه ای واقعیه
درمورد آنابل حرف میزد. یه عروسک کوچیک!
همینطور که بهش فکر میکردم که از اون روز به بعد هر جلسه ای که با کارآگاه داشتم تو دفترم بوده
لورین اضافه میکنه : همین هفته پیش یه اتفاق مشابه اینجا اتفاق افتاد وقتی که اد تو(اسکاتلند)بود
برای اضافه کردن قفسه های کتاب تو دفتر کار اد نجار که به طبقه بالا امد پرسید: که میخوام اون عروسکو جابجا کنم!؟
گفتم: نه لازم نیست!
نجار جای دیگه ای رفت تا بتونه به کارش ادامه بده.
با صداقت تمام بگم که عروسک منو میترسوند. اما اد نبود پس مجبور شدم اونو جابجا کنم
اشیا پروفسور ناپسندیده مثل عروسک آنابل هاله خاص خودشونو دارن.
وقتی شما اونارو لمس میکنین هاله انسانیتون با اونا قاطی میشه.
این تغییر بلافاصله ارواحو به خودتون جلب میکنید.
این تقریبا مثل تنظیم هشدار آتشه. پس برای محافظت من خودمو با آب مقدس برکت دادم و عروسک خزنده رو هم با آب مقدس برکت دادم علامت صلیب هم دستم بود
وقتی از نجار پرسیدم اونم میخواد که خودشو برکت بده
اون به من نوعی لبخند ساختگی زدو گفت اعتقادی روح و مذهب نداره و به من گفت میتونه معاملات مقدست انتقال بده
( گربه ) مارسی
مثل همیشه تو دفتر اد دراز کشیده بود.
به محض اینکه آنابلو برداشتم تا اونو به یه اتاق ببرم ،مارسیمو بلند شد و شروع به جیغای دردناک کشیدن. به سمت در رفتو شروع که به اشاره زدن که میخواد بره بیرون بده.
وقتی در دفترو باز کردم و اجازه دادم بره بیرون
مارسی بلافاطله به بیرون فرار کرد.
نجار همه اینارو با تعجب نگاه میکرد.
و بعد بدون گفتن کلمه دستشو دراز کرد و بطری آب مقدسو از دستم گرفت
اون لبخند میزند