از چه گویم؟!
بغض ها قلمم را بریده اند.نه می نویسم و نه فریاد می زنم، هر چه در این هفده سال اشک ریخته ام.خاطرات محوی که بر خطوط چرگ زدگی بالشت باوفایم نقش بسته اند.یا غبار اندوهی شدند بر تابلوی دخترک گریان هم سن اشک هایم که هر روز می داند، دلتنگ دیروز است.
کلمات محدود و معذورند در رقصیدن به ساز سرزنش های صدایش؛ صدای آن دیو پلید کنج روح و صدای چک چک خون از لب قلب ترک خورده ام.وای از این شیون؛ روضه که جایی دیگر است.مردم از پی کدام مرده زاری می کنند وقتی زنده ی یخ زیر پتو، ناله های اش را مُهر می کند. باور سنگینی دم زدن و جوشش بد یمن زندگی در رگ را، تنها سرو همیشه سبز می فهمد. آزاده بودن درد هم دارد.
بیا و بپاش بر رویای گم گشته ام، تب داغ بلبل عاشقی، سیاه تر از لباس عروسی، بده جامه ی برده ای که در بند و قل و زنجیر ، در بند زندان صلاحیت ، از مرگ راحت ، بیم ها دارد.
گونه سرخم به دست مرگ زرد خواهد شد.چیزی از آن بغض هفده ساله مغموم و منفور و بی رحمم نمی ماند.دلم خوش مانده است به تیک و تاک چراغانی ریسمان اتاقم. آخر همه این درد ها از کجا آمده اند از بهر کدام واقعه ای آمدند از برای رنجاندن من اگر آمده اند، به کجا می روند ؟! خواهند رفت؟! انگار به کاغذی ناخنی می کشی، پای کوبی شان نفرت انگیز است.زدن پیمانه ها بهم، مست نه،خشم پرداز است. گل نرگس خسته ی من، نیمه شب ها از قصد اینها شبنم انگیز است.
چاشنی بوی کاهی دنیای سوفی میان این گذر مرا کافر می کند.اگر معبود غم باشد.
اگر بی اندیشم تیک و تاک بیمار ساعتم، زنده است. پس من هم زنده ام. اگر هم بی اندیشم که من هیچ ساعتی ندارم ، مرده متوهمی خواهم بود که ، به معبودش رسیده است...
#تکس
#یهویی
#کبریت
بغض ها قلمم را بریده اند.نه می نویسم و نه فریاد می زنم، هر چه در این هفده سال اشک ریخته ام.خاطرات محوی که بر خطوط چرگ زدگی بالشت باوفایم نقش بسته اند.یا غبار اندوهی شدند بر تابلوی دخترک گریان هم سن اشک هایم که هر روز می داند، دلتنگ دیروز است.
کلمات محدود و معذورند در رقصیدن به ساز سرزنش های صدایش؛ صدای آن دیو پلید کنج روح و صدای چک چک خون از لب قلب ترک خورده ام.وای از این شیون؛ روضه که جایی دیگر است.مردم از پی کدام مرده زاری می کنند وقتی زنده ی یخ زیر پتو، ناله های اش را مُهر می کند. باور سنگینی دم زدن و جوشش بد یمن زندگی در رگ را، تنها سرو همیشه سبز می فهمد. آزاده بودن درد هم دارد.
بیا و بپاش بر رویای گم گشته ام، تب داغ بلبل عاشقی، سیاه تر از لباس عروسی، بده جامه ی برده ای که در بند و قل و زنجیر ، در بند زندان صلاحیت ، از مرگ راحت ، بیم ها دارد.
گونه سرخم به دست مرگ زرد خواهد شد.چیزی از آن بغض هفده ساله مغموم و منفور و بی رحمم نمی ماند.دلم خوش مانده است به تیک و تاک چراغانی ریسمان اتاقم. آخر همه این درد ها از کجا آمده اند از بهر کدام واقعه ای آمدند از برای رنجاندن من اگر آمده اند، به کجا می روند ؟! خواهند رفت؟! انگار به کاغذی ناخنی می کشی، پای کوبی شان نفرت انگیز است.زدن پیمانه ها بهم، مست نه،خشم پرداز است. گل نرگس خسته ی من، نیمه شب ها از قصد اینها شبنم انگیز است.
چاشنی بوی کاهی دنیای سوفی میان این گذر مرا کافر می کند.اگر معبود غم باشد.
اگر بی اندیشم تیک و تاک بیمار ساعتم، زنده است. پس من هم زنده ام. اگر هم بی اندیشم که من هیچ ساعتی ندارم ، مرده متوهمی خواهم بود که ، به معبودش رسیده است...
#تکس
#یهویی
#کبریت