تاب میخوردم و ارتفاعم بیشتر و بیشتر میشد؛ و تاب شروع به جیر جیر کرد.
رومن گفت: "مواظب باش."
گفتم: "چرا؟" من به مواظب بودن فکر نمیکردم. به آخرین فشار فکر میکردم، به رها کردن، پرواز و سقوط.
او به آرامی گفت: "اجازه نداری بدون من بمیری."
𝙅𝙖𝙨𝙢𝙞𝙣𝙚 𝙒𝙚𝙧𝙜𝙖"'
My heart and other black holes𓂃 ִֶָ ִֶָ
رومن گفت: "مواظب باش."
گفتم: "چرا؟" من به مواظب بودن فکر نمیکردم. به آخرین فشار فکر میکردم، به رها کردن، پرواز و سقوط.
او به آرامی گفت: "اجازه نداری بدون من بمیری."
𝙅𝙖𝙨𝙢𝙞𝙣𝙚 𝙒𝙚𝙧𝙜𝙖"'
My heart and other black holes𓂃 ִֶָ ִֶָ