حالا باید حقیقت را به تو بگوییم.
آن چه در نامه هایم گفتم نبودم،
تمامِ آن را پاره کن که من کسِ دیگری هستم...
به آدم ها لبخند سنگین نمیزنم و دوستشان ندارم
با آن ها بلند میخندم و ازشان به اندازه رنج هایم بیزارم.
احساسات خودرا بیان نمیکنم و عمیق ترینشان هیچوقت گفته نشده است.
روزهایم عالی نمیگذرد، وقت کم دارم و به اندازه یک هفته در روز مغزم مشغول است.
به خودم میآیم از خود عقب تر هستم و از زندگی جلوتر جایی در هواست و در هراس.
حتی به خودم هم دروغ گفتم ، زخم روحم چرکین است باید نگاهش میکردم نه انکار.
آن چه در نامه هایم گفتم نبودم،
تمامِ آن را پاره کن که من کسِ دیگری هستم...
به آدم ها لبخند سنگین نمیزنم و دوستشان ندارم
با آن ها بلند میخندم و ازشان به اندازه رنج هایم بیزارم.
احساسات خودرا بیان نمیکنم و عمیق ترینشان هیچوقت گفته نشده است.
روزهایم عالی نمیگذرد، وقت کم دارم و به اندازه یک هفته در روز مغزم مشغول است.
به خودم میآیم از خود عقب تر هستم و از زندگی جلوتر جایی در هواست و در هراس.
حتی به خودم هم دروغ گفتم ، زخم روحم چرکین است باید نگاهش میکردم نه انکار.