از این بالا زمین قدِّ یه اَرزَن خُرد و ناچیزه
از این بالا که من هستم، زمین جِرمی غمانگیزه...
بخون آوازهخون! از چرخش این «چَرخِ کجرفتار»
« نه دین داره نه آیین داره» این بیپیرِ بدپندار:
بخون آوازهخون از من بخون! من طالعم شوره
که خورشیدِ لبِ بومِ دلم پای لبِ گوره
بگو بعدِ تُو خاکسترنشین گُرگُرِ دردم
دلم میخواد و میدونم نمیتونم که برگردم
«بهارِ دلکش» از خونِ دلِ شعرای من تَر بود
شبا «مرغِ سحر» پر میکشید از قبرِ «نِیداوود».
صدا چیزی شبیهِ ضَجّههای زخمی زن بود
صدا انگار تاوانِ مخالفخونیِ من بود...
لب از لب وا کنی خنجر به خُوردِ حَنجرت میدن
صدا میگفت بس کن مَردِرندا شوهرت میدن
صدا میگفت حاشا کن صدا میگفت حاشا کن...
صدا میگفت برگرد و ندامتنامه امضا کن
«بهارِ دلکش» از خونِ دلِ «عارف» تَناوَر بود
سَرِ سَرخورده از صدتا سَرِ سَرسبز سَرتر بود
سَرِ سَرخورده از صدتا سَرِ سَرسبز سَرتر: من
سَرِ سَرخورده از صد جبهه جنگِ نابرابر: من
من از دَریوزه برمیگردم از دَریوزهٔ آدم
نجُستم آدمیزاد و به جونِ گریه افتادم
بزرگِ شهرِ من داره به ریشِ قبله میخنده
سر ازسجاده وَرمیداره و قَدّاره میبنده
سرِ سجادهها اِبلیسو همرقصِ خدا دیدیم
مسلمون نَشنُفه کافر نبینه اون چه ما دیدیم
من از دَریوزه برمیگردم از دریوزهٔ باور
من از دریوزه برمیگردم امّا دربُ و داغونتر:
به دفتر میزنم از خَبطِ این واژه به اون واژه
قلم رو رَگرگِ اعصابِ من تو کارِ ویراژه
گمونم واژهها مغزِ منو میدونِ مین کردن
نگو تو جمجمهم افرادِ اِستالین کمین کردن
وجودم داره میپاشه سرم کابوس میچینه
سپاهِ هیتلر روی مَلاجم گرم تمرینه...
حلالم کن تو اِی پایِ جنونِ سَربهدارِ من
که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من
منو بعدِ تو بادای پریشونخون بغل کردن
گلِ طوفان شدم موجِ منو اوج ِغزل کردن
وجودم آش و لاشِ انفجارای دمادم شد
پس از تو روی من بمبای خنثی هم عمل کردن
من و ده پشتِ من یکجانشین معبدت بودیم
کجایی که منو آوارهٔ کوه و کُتَل کردن
نبودی و ندیدی سینهٔ من یک معما شد
معمایی که با شلّیک ده تا گولّه حل کردن
حلالم کن! سفر تنبیه یک پا موندنِ من بود
سفر شاید مکافاتِ مخالف خوندن من بود
سر سرخورده چندین قَرنه نذر ِچوبهٔ داره
مخالفخونیِ بَزمِ بَدا تاوون بَد داره
بذار اشک چشامو سَر بدم با اَبرِ «دودِ عود»
هنو «مرغِ سحر» پَر میکشه از قبرِ «نِی داوود»
#علی_اکبر_یاغی_تبار
@Deklamaphone