#یک_قدم_تا_عشق
#پارت_۶۴
امشب اون شبیه که من باید به اون مهمونی کوفتی با مهراد برم ولی خب من که به اون مهمونی نمیرم و مهراد هم نمیتونه مجبورم کنه برم
موبایلم زنگ خورد نگاه کردم دیدم مهراده اه اینو چیکار کنم ولم نمیکنه با حرص جواب دادم : بله ؟؟؟
م: دلوین حاضری دیگه من دارم با ماشین میام دنبالت
د: بیای دنبالم که کجا بریم ؟
م: مگه قرار نبود بریم مهمونی پرستش
د: تو این قرارو گذاشتی نه من منم نمیام
م: یعنی چی نمیایم
همین الان حاضر میشی میای پایین
د: خب باشه بشین تا بیام
م: دلوین مسخره بازی در نیار من برنامه ریزی...
نذاشتم ادامه بده و تلفن رو قطع کردم فکر کرده من بچم که زور میگه
مهراد
این دختره چرا انقدر تخس و لجبازه اخه
به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 6 بود 9 باید اونجا باشیم
راهم رو از خونه دلوین به یه پاساژ کج کردم و گاز دادم
بعد چند دقیقه رسیدم وارد یکی از مغازه های پاساژ شدم تا یه لباس براش بگیرم
یه لباس زرشکی که تا بالای زانوش بود توجهمو به خودش جلب کرد لباس خوبی بود حداقل برای یه مهمونی ساده.
دلوین
داشتم ارایش میکردم که برم بیرون که صدای ایفون در اومد
بعد هم پشتبندش صدای مامانم
م: دلوین، دخترم مهراده
د: این وقت شب با من چیکار داره
م: نمیدونم عزیزم من درو زدم.
وای این چرا اینقدر پیلس
زود رفتم پایین بغل پله ها وایسادم
مامان در خونه رو باز کرد و دم در منتظر مهراد موند
مهراد : سلام خوبید
م دلوین : ممنون پسرم تو خوبی ؟
مهراد : ممنون ببخشید دلوین کجاست ؟
م دلدین : تو اتاقشه
مهراد : ممنون بااجازه.
زود رفتم تو اتاق درو بستم یه کتاب ورداشتم نشستم رو تخت و کتاب رو گرفتم جلوم که مثلا دارن میخونم که مهراد در زد
د: بفرمایید.
مهراد اومد تو و من سعی کردم خودمو خیلی بی خبر نشون بدم
د: عه وا مهراد اینجا چیکار میکنی ؟ مگه نباید مهمونی باشی
م: درسته الان باید مهمونی باشم ولی اومدم یه بچه تخسو لوس رو راضی کنم که بیاد مهمونی
د: با منی ؟
م: جز تو کسی هم هست ؟
د: من نمیخوام بیام مگه زوره
م: اره زوره، ببین الان ساعت هفت و نیم عه و نه باید اونجا باشیم تا نیم ساعت دیگه لباس پوشیده پایین منتظرتم اومدی اومدی نیومدی میزنم زیر همچی .
مهراد اینو گفت و کیسه توی دستش رو پرت کرد رو تخت و از در رفت بیرون و من هاج و واج موندم .
#پارت_۶۴
امشب اون شبیه که من باید به اون مهمونی کوفتی با مهراد برم ولی خب من که به اون مهمونی نمیرم و مهراد هم نمیتونه مجبورم کنه برم
موبایلم زنگ خورد نگاه کردم دیدم مهراده اه اینو چیکار کنم ولم نمیکنه با حرص جواب دادم : بله ؟؟؟
م: دلوین حاضری دیگه من دارم با ماشین میام دنبالت
د: بیای دنبالم که کجا بریم ؟
م: مگه قرار نبود بریم مهمونی پرستش
د: تو این قرارو گذاشتی نه من منم نمیام
م: یعنی چی نمیایم
همین الان حاضر میشی میای پایین
د: خب باشه بشین تا بیام
م: دلوین مسخره بازی در نیار من برنامه ریزی...
نذاشتم ادامه بده و تلفن رو قطع کردم فکر کرده من بچم که زور میگه
مهراد
این دختره چرا انقدر تخس و لجبازه اخه
به ساعت مچیم نگاه کردم ساعت 6 بود 9 باید اونجا باشیم
راهم رو از خونه دلوین به یه پاساژ کج کردم و گاز دادم
بعد چند دقیقه رسیدم وارد یکی از مغازه های پاساژ شدم تا یه لباس براش بگیرم
یه لباس زرشکی که تا بالای زانوش بود توجهمو به خودش جلب کرد لباس خوبی بود حداقل برای یه مهمونی ساده.
دلوین
داشتم ارایش میکردم که برم بیرون که صدای ایفون در اومد
بعد هم پشتبندش صدای مامانم
م: دلوین، دخترم مهراده
د: این وقت شب با من چیکار داره
م: نمیدونم عزیزم من درو زدم.
وای این چرا اینقدر پیلس
زود رفتم پایین بغل پله ها وایسادم
مامان در خونه رو باز کرد و دم در منتظر مهراد موند
مهراد : سلام خوبید
م دلوین : ممنون پسرم تو خوبی ؟
مهراد : ممنون ببخشید دلوین کجاست ؟
م دلدین : تو اتاقشه
مهراد : ممنون بااجازه.
زود رفتم تو اتاق درو بستم یه کتاب ورداشتم نشستم رو تخت و کتاب رو گرفتم جلوم که مثلا دارن میخونم که مهراد در زد
د: بفرمایید.
مهراد اومد تو و من سعی کردم خودمو خیلی بی خبر نشون بدم
د: عه وا مهراد اینجا چیکار میکنی ؟ مگه نباید مهمونی باشی
م: درسته الان باید مهمونی باشم ولی اومدم یه بچه تخسو لوس رو راضی کنم که بیاد مهمونی
د: با منی ؟
م: جز تو کسی هم هست ؟
د: من نمیخوام بیام مگه زوره
م: اره زوره، ببین الان ساعت هفت و نیم عه و نه باید اونجا باشیم تا نیم ساعت دیگه لباس پوشیده پایین منتظرتم اومدی اومدی نیومدی میزنم زیر همچی .
مهراد اینو گفت و کیسه توی دستش رو پرت کرد رو تخت و از در رفت بیرون و من هاج و واج موندم .