تمام جرعتمو جمع کردم از اتاق اومدم بیرون..
برگشتمو به مهسا که عرق از صورتش جاری بود و از ترس میلرزید نگاهی انداختم.
خودمم دست کمی از مهسا نداشتم ولی کنجکاوی بهم غلبه کرده بود و باید میفهمیدم چی باعث اون صدا شده بود...!
مهسا:نرو دختر دیونه شدی!؟
_نمیتونم دست رو دست نزارم شاید کسی اسیب دیده باشه!
مهسا :پس تنهایی نرو خطرناکه منم باهات میام!
_باشه.
اروم درو باز کردم.
همه جا تاریک بود برای همین فلش گوشیمو روشن کردم...
_اراد؟
یکم دیگ قدم برداشتیم و همزمان چراغ قوه گوشیم رو روی درو دیوار مینداختم.
_ ارتا؟
هیچکس نبود.... صدام از شدت ترس دورگه شده بود.
به سمت اشپز خونه رفتم و دیدم که یه لیوان افتاده و شکسته...
نفسی از سر اسودگی فوت دادم.
_ولی ارتا و اراد کجان؟!
مهسا:حالا باید چی کار کنیم ؟
_نمیدونم فکر کنم بهتره بریم تو اتاق اونجا امن تره!
مهسا:باشه بریم.
ما برگشتیم تو اتاق....اما دلم شور میزد.. یعنی کجا رفتن؟چرا رفتن؟..اتفاقی یعنی براشون افتاده؟!...
- #AbandonedVillage ྅ - #Part_18 ྅ - #Novel ྅ - #heart_of_the_black
┈────╌❊╌────┈
✞︎「 @DevilCircle 」✞︎
برگشتمو به مهسا که عرق از صورتش جاری بود و از ترس میلرزید نگاهی انداختم.
خودمم دست کمی از مهسا نداشتم ولی کنجکاوی بهم غلبه کرده بود و باید میفهمیدم چی باعث اون صدا شده بود...!
مهسا:نرو دختر دیونه شدی!؟
_نمیتونم دست رو دست نزارم شاید کسی اسیب دیده باشه!
مهسا :پس تنهایی نرو خطرناکه منم باهات میام!
_باشه.
اروم درو باز کردم.
همه جا تاریک بود برای همین فلش گوشیمو روشن کردم...
_اراد؟
یکم دیگ قدم برداشتیم و همزمان چراغ قوه گوشیم رو روی درو دیوار مینداختم.
_ ارتا؟
هیچکس نبود.... صدام از شدت ترس دورگه شده بود.
به سمت اشپز خونه رفتم و دیدم که یه لیوان افتاده و شکسته...
نفسی از سر اسودگی فوت دادم.
_ولی ارتا و اراد کجان؟!
مهسا:حالا باید چی کار کنیم ؟
_نمیدونم فکر کنم بهتره بریم تو اتاق اونجا امن تره!
مهسا:باشه بریم.
ما برگشتیم تو اتاق....اما دلم شور میزد.. یعنی کجا رفتن؟چرا رفتن؟..اتفاقی یعنی براشون افتاده؟!...
- #AbandonedVillage ྅ - #Part_18 ྅ - #Novel ྅ - #heart_of_the_black
┈────╌❊╌────┈
✞︎「 @DevilCircle 」✞︎