پارت خوده رمانه😱👇
انتقام شیرین...
با ذوق گفتم
-اینا پیداش کردم
جدی گفت
-حالا چرا انقدر ذوق میکنی؟
بیشعور زد تو پَرَم.
قرصو بهش دادم.پشتمو کردم بهش.
-نمیخوای بهم اب بدی؟
-مگه خودت چلاقی بغل دستته
-الان مثلا قهری؟
-مثلا نه واقعا قهرم
- یعنی باید نازتو بکشم؟
-هرجور دوس داری..
-باشه پس بیا نزدیک تر
یه لبخند کوچولو زدم و به طرفش رفتم و کنارش ایستادم.
یه لبخند شیطانی زد که باعث شد لبخند از رویه لبم محو بشه.
دستمو گرفت و منو کشید به سمت خودش.
کاملا تویه بغلش افتاده بودم!فاصله صورتمون یه میلی هم نبود.تو چشمام نگاه کرد و گفت
-دوست داری چجوری نازتو بکشم؟دوست داری حرفی باشه یا عملی؟
ای کاش لال میشدم و نمیگفتم عملی!
-عملی..
-مطمئنی؟
-جوری که تو میگی داره کم کم نظرم عوض میشه
-دیگه دیره
منو رویه تخت انداخت و خودش افتاد روم.
هنوزم اون لبخندی شیطانی رو لباش بود.
با تته پته گفتم
-می..میخوای چیکار..چیکار کنی
یه نگاه به لبام انداخت و تو یه لحضه گونه هامو بوسید.
داشتم از ترس میمردم فک کردم میخواد منو ببوسه.
با همون لبخند شیطانیش گفت
-چیه؟فک کردی میخوام ببوسمت؟
-اوهوم
-خب بزار افکارتو به واقعیت تبدیل کنم
خواست ببوستم که چرخی خوردم از زیر دست و پاش خلاص شدم و با صورت مبارک نقش زمین شدم...
ادامه دارد...
رمانی که در عین غمگین بودن😔طنز😂 هم هست.عاشقانه ای از جنس انتقام...😱
اگه میخوای این رمان فوق العاده رو از دست ندی پس جویین شو👇
https://t.me/Romankade_asheghane
انتقام شیرین...
با ذوق گفتم
-اینا پیداش کردم
جدی گفت
-حالا چرا انقدر ذوق میکنی؟
بیشعور زد تو پَرَم.
قرصو بهش دادم.پشتمو کردم بهش.
-نمیخوای بهم اب بدی؟
-مگه خودت چلاقی بغل دستته
-الان مثلا قهری؟
-مثلا نه واقعا قهرم
- یعنی باید نازتو بکشم؟
-هرجور دوس داری..
-باشه پس بیا نزدیک تر
یه لبخند کوچولو زدم و به طرفش رفتم و کنارش ایستادم.
یه لبخند شیطانی زد که باعث شد لبخند از رویه لبم محو بشه.
دستمو گرفت و منو کشید به سمت خودش.
کاملا تویه بغلش افتاده بودم!فاصله صورتمون یه میلی هم نبود.تو چشمام نگاه کرد و گفت
-دوست داری چجوری نازتو بکشم؟دوست داری حرفی باشه یا عملی؟
ای کاش لال میشدم و نمیگفتم عملی!
-عملی..
-مطمئنی؟
-جوری که تو میگی داره کم کم نظرم عوض میشه
-دیگه دیره
منو رویه تخت انداخت و خودش افتاد روم.
هنوزم اون لبخندی شیطانی رو لباش بود.
با تته پته گفتم
-می..میخوای چیکار..چیکار کنی
یه نگاه به لبام انداخت و تو یه لحضه گونه هامو بوسید.
داشتم از ترس میمردم فک کردم میخواد منو ببوسه.
با همون لبخند شیطانیش گفت
-چیه؟فک کردی میخوام ببوسمت؟
-اوهوم
-خب بزار افکارتو به واقعیت تبدیل کنم
خواست ببوستم که چرخی خوردم از زیر دست و پاش خلاص شدم و با صورت مبارک نقش زمین شدم...
ادامه دارد...
رمانی که در عین غمگین بودن😔طنز😂 هم هست.عاشقانه ای از جنس انتقام...😱
اگه میخوای این رمان فوق العاده رو از دست ندی پس جویین شو👇
https://t.me/Romankade_asheghane