هرشب، نزديك نيمهشب، هوگو پيامى دوستانه مىفرستاد و استر در همان لحظه آن را مىخواند.
در بستر، كنارش مردى خوابيده بود كه گويى وجود نداشت.
تلفن همراهش را از آن پس مىگذاشت توى كشوِ ميزِ كنار تختخواب و بهسبب خودشيفتگىِ بيرحمانهء عاشقى، درك نمىكرد مردى كه كنارش دراز كشيده، با خشمى خاموش، بيدار است.
- لنا آندرشون -
- تصرف عدوانی -
@Donyayeadabiat
در بستر، كنارش مردى خوابيده بود كه گويى وجود نداشت.
تلفن همراهش را از آن پس مىگذاشت توى كشوِ ميزِ كنار تختخواب و بهسبب خودشيفتگىِ بيرحمانهء عاشقى، درك نمىكرد مردى كه كنارش دراز كشيده، با خشمى خاموش، بيدار است.
- لنا آندرشون -
- تصرف عدوانی -
@Donyayeadabiat