نمیتونم به اون مرد قدبلندِ مو نارنجیِ بینی قوز دارِ چشم آبی فکر نکنم.
باید به صدای درونم گوش میدادم و عرض مسیر پر سایه و گرم خروجی دانشگاه رو طی میکردم، کنارش قرار میگرفتم و بهش میگفتم که چقدر من رو یاد ونگوگ انداخته، یا حداقل دنبالش میکردم تا بفهمم ونگوگ تو دانشگاه ما چه کار داره؟
شاید میخواسته بره سمت دانشکده هنر و اشتباهی از دری که دور ترین ورودی نسبت به دانشکده هنر رو داره وارد شده. شاید هم میخواسته سری به کتاب خونه مرکزی بزنه و یا شاید فقط میخواسته از بین جمعیت رد بشه و "بین جمعیت" گم بشه و من رو با یه فکر دیوونه "بین جمعیت" رها کنه.
باید به صدای درونم گوش میدادم و عرض مسیر پر سایه و گرم خروجی دانشگاه رو طی میکردم، کنارش قرار میگرفتم و بهش میگفتم که چقدر من رو یاد ونگوگ انداخته، یا حداقل دنبالش میکردم تا بفهمم ونگوگ تو دانشگاه ما چه کار داره؟
شاید میخواسته بره سمت دانشکده هنر و اشتباهی از دری که دور ترین ورودی نسبت به دانشکده هنر رو داره وارد شده. شاید هم میخواسته سری به کتاب خونه مرکزی بزنه و یا شاید فقط میخواسته از بین جمعیت رد بشه و "بین جمعیت" گم بشه و من رو با یه فکر دیوونه "بین جمعیت" رها کنه.