صد بوسه ی نداده میان دهان توست
من تشنه کام و آب خنک در دکان توست
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست
باغی تو با بنفشه ی گیسو و سرو قد
یاست تن است و گونه وگل ارغوان توست
خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سُهیل که در آسمان توست
با بوسه یی در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست
این سان که باهوای تودرخویش رفته ام
گویی بهار در نفس مهربان توست
انگار کن که با نفس من به سینه ات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست
#حسین_منزوی
من تشنه کام و آب خنک در دکان توست
سر تا به پا زنی تو و زیباست این تضاد
زان شرم دخترانه که در دیدگان توست
باغی تو با بنفشه ی گیسو و سرو قد
یاست تن است و گونه وگل ارغوان توست
خورشید رخ بپوشد و در ابر گم شود
از شرم آن سُهیل که در آسمان توست
با بوسه یی در آتش خود سوختی مرا
انگار آفتاب درون دهان توست
این سان که باهوای تودرخویش رفته ام
گویی بهار در نفس مهربان توست
انگار کن که با نفس من به سینه ات
باد خزان وزیده به باغ جوان توست
#حسین_منزوی