#آغازین
#ردپا
#پارتی_از_آینده
چشم باز میکنم، روی یک حقیقت زیادی زشت، زیادی زننده، زیادی سیاه، ملحفه ی سفید را روی تن برهنه ام میکشم، نگاهم میخ لباس هایم که پایین تخت روی زمین افتاده میماند،ناباور و گیج و پرت نفس نفس میزنم، با نگاهم دنبال کیان میگردم و کسی داخل اتاق نیست، هنوز هم میان گیجی و گنگی دست و پا میزنم، خوابم برده بود؟ میان این برهوت بی نام و نشان و حال بد و پر درد چه طور خوابیده بودم؟ دست می برم و لباسم را از زمین چنگ میزنم، زیر دلم تیرمیکشد، بغض تا چشمهایم میرسد، لباس هایم را تن میکنم و به زحمت می ایستم، دکمه ی شلوار جین مشکی ام را می بندم و مانتو و شالم را بدحال از روی دسته ی صندلی میز آرایش برمیدارم، از درد لبم را گاز میگیرم و بی جان از اتاق بیرون میروم، می بینم کیان روی کاناپه نشسته و مشغول کشیدن سیگار است، حرص و بغض توی سینه ام میجوشد، جلو میروم، کیان کمی خودش را بالا میکشد و صاف می نشیند:
- ای جان دلم، چه عجب از خواب ناز بیدارشدی عروسک!؟
مقابل کیان که میرسم با درد و غم عصبی میگویم:
- چیکار کردی با من؟
کیان میخندد، بیخیال، سرخوش، زیادی بی تفاوت:
- یکم با هم خوش گذروندیم و حال کردیم، همین!
دست میبرد تا دستم را بگیرد:
- بیا...
خشمگین و پردرد عقب میکشم:
- دست نزن به من، به من دست نزن حیوون، تو از من و احساساتم سواستفاده کردی، من دوستت داشتم لعنتی،ولی تو...
کیان بی حوصله سیگار را خاموش میکند و می ایستد:
- هیش، چه خبره بابا همسایه هارم خبر کردی،امل بازیا چیه در میاری؟
#ردپا
#پارتی_از_آینده
چشم باز میکنم، روی یک حقیقت زیادی زشت، زیادی زننده، زیادی سیاه، ملحفه ی سفید را روی تن برهنه ام میکشم، نگاهم میخ لباس هایم که پایین تخت روی زمین افتاده میماند،ناباور و گیج و پرت نفس نفس میزنم، با نگاهم دنبال کیان میگردم و کسی داخل اتاق نیست، هنوز هم میان گیجی و گنگی دست و پا میزنم، خوابم برده بود؟ میان این برهوت بی نام و نشان و حال بد و پر درد چه طور خوابیده بودم؟ دست می برم و لباسم را از زمین چنگ میزنم، زیر دلم تیرمیکشد، بغض تا چشمهایم میرسد، لباس هایم را تن میکنم و به زحمت می ایستم، دکمه ی شلوار جین مشکی ام را می بندم و مانتو و شالم را بدحال از روی دسته ی صندلی میز آرایش برمیدارم، از درد لبم را گاز میگیرم و بی جان از اتاق بیرون میروم، می بینم کیان روی کاناپه نشسته و مشغول کشیدن سیگار است، حرص و بغض توی سینه ام میجوشد، جلو میروم، کیان کمی خودش را بالا میکشد و صاف می نشیند:
- ای جان دلم، چه عجب از خواب ناز بیدارشدی عروسک!؟
مقابل کیان که میرسم با درد و غم عصبی میگویم:
- چیکار کردی با من؟
کیان میخندد، بیخیال، سرخوش، زیادی بی تفاوت:
- یکم با هم خوش گذروندیم و حال کردیم، همین!
دست میبرد تا دستم را بگیرد:
- بیا...
خشمگین و پردرد عقب میکشم:
- دست نزن به من، به من دست نزن حیوون، تو از من و احساساتم سواستفاده کردی، من دوستت داشتم لعنتی،ولی تو...
کیان بی حوصله سیگار را خاموش میکند و می ایستد:
- هیش، چه خبره بابا همسایه هارم خبر کردی،امل بازیا چیه در میاری؟