فگار | 𝐆𝐈𝐒𝐎𝐔𝐑𝐀𝐇𝐈𝐌𝐈


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


به‌دنیای‌بنفش‌خوش‌آمدید🪻
از‌قلمِ‌مَن‌به‌قلب‌ِتُو💜
گیسو‌هستم👸🏻🦋
نویسنده/رمان‌نویس👩🏻‍💻🖊☕✍🏻📚🔮
اینجا‌هررو‌ز📆
#رمان 🪐
#روزمرگی 🏃🏻‍♀
#مطالعه 💻
#کتاب 📖
#فیلم 🖥
#موزیک 🎧
#ورزش 🏋🏻‍♀
#شکرگزاری 🧘🏻‍♀
#انگیزشی 🦁
داریم🌻

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


مخاطبان عزیز کانال سلام

با تعدادی از نویسندگان خوب و برتر کشور جمع شدیم و تصمیم گرفتیم رمان های خاص رو بهتون معرفی کنیم❤️


https://t.me/addlist/WRbHACM4q3ViMTBk

🟣این لیست مخصوص  اعضای این کانال است و تنها امشب اعتبار دارد


Forward from: بنرای امروز
سریع پله هارو یکی یکی رفتم پایین که وسط راه صدای نعره ی یکی رو شنیدم! فوری خودم‌و رسوندم پیش بقیه آدما
ودیدم بابا بزرگ داماد چنان این کمرو قر میده که کل خانواده چشماشون داشت از کاسه درمیومد!
بابابزرگ حشمت -آآآآه، خوشکلی نیلوفری چشمون زیبا داری...
داشتم با چشمای گشادشده به باباحشمت نگاه میکردم که نن جون قرزنان از روپله هاشروع به پایین اومدن کرد.
همه نگاهارفت سمت نن جون، ای خدا فراموش کردم دروقفل کنم.
آقا حشمت دادزد -سکیییینه.
نن جون دادزد -اصغررر.
دوتاییشون رسیدن به هم وشروع کردن به رقصیدن.
باباحشمت - بخندبه روی دنیا، دنیابروت بخنده، بزار که رنج وغصه بار سفرببنده. یهو از دهنم در رفت گفتم :
- چقدر قدیمی میخونید.
درکمال تعجب بابا حشمت بالحن رپ اِستارهاگفت:
_خوشکل موشکالش بیان تووسط بریم توفازبندری، میخونه باباحشمت دیگه نشینیدروصندلی.
نن جون -حالا همچین وهمچونش کن قررربده داغونش کن.
بابا حشمت :
-موهاتو پریشونش کن قررربده لرزونش کن
نن جون قربده باباحشمت قربده همه مااونجا کُپ کرده بودیم رسماً خفه شده بودن همه.
نن جون گفت : -تموم شد؟
بابا حشمت :-نهههه، حاال خانوما دست دست خانم خانما دست دست خاله پریا دست دست سکینه خانم دست
دست مغز بادوم دست دست ...

داماد بیچاره متعجب به من که لبخند روصورتم بود و بهشون نگاه میکردم ومیخندیدم،نگاه کرد.
متوجه نگاهش شدم وخودم رو متعجب نشون دادم و به نن جون و آقا حشمت اشاره کردم و وسط اون همه سرصدا گفتم :
-یعنی چی شده؟
متعجب سرشوتکون داد
خدا بهت رحم کرده وگرنه عوض اینا تواین وسط بودی بچه خوشکل.
نن جون صورتشو بردجلوی بابا حشمت وگفت :
-چشمات عسل.
باباحشمتم گفت :
-لبات عسل.
منم مثل اسکولا گفتم :
- به پای هم پیر شید، شیرین عَسل

بااین حرف من همه انگار به خودشون اومدن بابا رگ غیرتش زد بالا و رفت نن جون و بگیره، مامانم رفت کمکش بقیه
هم رفتن باباحشمت وبگیرن، باباحشمت لباس نن جون وگرفته بودو دادمیزد :
-نروسکینه، نرو، توبری این خونه بومیگیره.
بابا به زور دست باباحشمت‌و گرفت تا از نن جون جداش کنه که بابا حشمت با آرنج زدتو دهن بابا!
آب دهنمو قورت دادم و به بابا نگاه کردم، همه جا سکوت شد، یهو بابا مثل سامورایی ها دادزد:
- یـــــــــَــــــــــــــــه

کل خانواده خواستگار کفش به دست ازخونه فرار کردن.
نن جون دستشوگذاشت روقلبشوگفت :
-خداازت نگذره باباتو ازخونه فراری دادی شیرم حاللت نباشه.
وتلپی رودستای مامان افتاد.
باوحشت به باباکه پکو وپوزش پرخون بودنگاه کردم وگفتم :
- غصه نخوربابا،تو شیرگاو خوردی

🔥پر بازدید ترین رمان سایت رمانکده
☄ ژانر : عاشقانه طنز،🦦
✍نویسنده :حانیا بصیری


👁لینک کانال 👇
https://t.me/+5-It95m-WhthMjFk
https://t.me/+5-It95m-WhthMjFk


ما جوان‌های زود هنگام فرتوت شده بودیم:)))

#فرتوت
#کتاب_فرتوت 📚
#گیسو_رحیمی 👤
#سپاس‌که‌باذکرنام‌کپی‌می‌کنید💜


بخندم یا گریه کنم؟!🥲😂💔


به نظرم زندگی تو این خونه جریان داره.☕️✍🏻📚👩🏻‍💻🫂🔮💜


Forward from: بنرای امروز
#خواهر‌سرگرد‌‌داودی‌جز‌‌دخترای‌بازداشت‌شده‌اس.
_ ببخشید قربان ولی بین دخترایی که تن فروشی می‌کردن و گرفتیم خواهر سرگرد داوودی هم هست.
_ چطور ممکنه امکان نداره! مطمئنی؟
بله قربان بدتر از اینم هست. این خانم همسر آرتا مقدمه!
سرهنگ از پشت میز بلند شد:
_ مقدم؟ دیگه نگو عروس مقدم بزرگه
_ بله قربان مطمئنم قبلا که سرگرد و رسوندم منزل خواهرشون دیدیم.‌

#ماهان_پرونده به دست وارد اتاق شد و احترام نظامی داد. نگاه سرهنگ میخش شد:
_ از سرگرد داودی چه خبر؟ خواهرشون تهرانن؟
ماهان اخمی کرد: قربان چند لحظه پیش صحبت کردید اتفاقی افتاده چرا از خواهرش می‌پرسین چیزی شده؟
_ بین دخترایی که گرفتیم کسی با نام و نشان خواهر سرگرد هست.
برق از سر ماهان پرید. وجودش فرو ریخت‌:
_مطمئنید مهداس؟ خدایا مگه میشه؟
بیارید ببینم.‌
بدون توجه به مافوق پرونده را روی میز انداخت و دست روی سر گذاشت. در بهت بود مهدایی که از خونه بیرون نمیزد اکنون بین بازداشت شده ها بود.‌
سرهنگ اشاره ای کرد: برو بیارش.
ماهان همچنان اتاق را دور میزد خشم و نگرانی گریبانش را گرفته بود چطور دختر داییش سر از #خانه‌فساد در آورده بود؟ آرزو کرد کاش اشتباه باشد.
با باز شدن در نفسش حبس شد خودش بود مهدای بی سر زبان خانواده.‌

ماهان با دیدنش به سمتش شتافت:
_ اونجا چه غلطی میکردی؟
سیلی محکم به صورتش زد که تعادلش را از دست داد روی صندلی افتاد مهدا گریان و لرزان جواب داد:
_ به خدا نمیدونم اونجا چه خبر بود با دوستم رفتم.
سرهنگ بازوی ماهان را گرفت اما او همچنان عصبی تشر رفت:
_ تو بدون ما بیرون نمی رفتی الان زرنگ شدی مهمونی میری؟ بیچاره‌‌ات میکنم. مهدا. الان جواب شوهرت و چی بدیم؟

مهدا در خود مچاله شد و لرزید:
_ اون برای من غیرتی نمیشه مگه من براش مهمم؟
غیرید: خفه شو فکر کردی سیب زمینی بی رگه؟
در این حین آرتا بدون در زدن در را به شدت باز کرد دهانش خشک شده بود. رگ گردن متورم و صورتش سرخ شده بود. به سمت مهدا رفت مهدایی که با دیدن حیبتش کپ کرده و می‌لرزید ایستاد چنان محکم بر صورتش کوبید که اینبار ماهان سپرش شد:
_ رفتی اونجا چه گوهی بخوری؟
رفتی با آبروی من و حاجی بازی کنی؟
توف به روت بیاد بی‌حیا...
از دست سروان جهید و سیلی دیگر به مهدا زد لبش پاره شد و خون راه افتاد.‌

_ غلط کردم به خدا نمی دونستم.
_ غلط اضافی هم کردی به کی گفتی رفتی مهمونی؟ ها؟! خدا نابودت‌ کنه میدونی کجا رفتی؟
مهدا هق هق کنان سری جنباند.
سرهنگ نعره‌ای کشید:
بسه بشنید ببینم من باید بررسی کنم فعلا بشنید آقای محترم.
مهدا دست جلوی دهان گرفته و هق زد آرتا با خشم دست به کمر دور خودش چرخید لبش را جوید و مقابلش نشست.
پاهایش را از شدت خشم تکان تکان میداد:
_ صبر کن ببرمت خونه حالیت میکنم بازی با غرید من چه عواقبی برات داره.‌
سرهنگ به مهدا نگاه کرد:
_میدونی اون مهمانی که رفتی به چه منظوری بود؟
مهدا لرزان سری جنباند:
_ دخترای جوان و می‌فروختند به دبی و عمارت. می دونی اگر ما وارد عمل نمی‌شدیم الان معلوم نبود کدام لنج و کدام خونه مجبور به..‌.‌‌

لااله الااللهی گفت و سکوت کرد.‌
مهدا لرزان به آرتا و ماهان نگاه کرد: به خدا نمی دونستم دوستم گفت مهمونیه منم از لج آرتا رفتم.
آرتا کمی خم شده بود نگاه پر خون و برانش‌ را به مهدا دوخت و برایش خط و نشان کشید.‌

همان نگاه کافی بود که مهدا قبض روح شود.
_مگه نگفتم نرو؟ به چه حقی رفتی؟ با من لج میکنی؟
بلند شد و غرید:
_ د لامصب باید سر از خونه فساد در بیاری؟
به سمت ماهان چرخید:
اون اسلحه چیه کمرت؟ چرا یه گلوله خالی نکردی تو اون سر پوکش‌؟ آبرو برام نمونده
رو به سرهنگ کرد:
تکلیف من چیه چکار کنم جناب؟
_ ببرش خونه ولی مراقب باش دیگه سر اینجور جاها در نیاره پنج دقیقه دیر تر رسیده بودیم معلوم نبود چی می شد. بیشتر مراقب باش.
شرمسار سر به زیر شد:
چشم ببخشید.
مچ مهدا را گرفت و از صندلی جدا کرد مهدا با ترس بازوی نیما رو گرفت:
_تو رو خدا تنهام نذار منو می‌کشه.
نیما با اخم و اشاره سر جواب داد:
_ برو خونه کاری نمیکنه، فعلا خودم عصبیم از دستت.‌
آرتا باخشم او را بیرون برد: اتفاقا کارش دارم این دفعه کوتاه نمیام.‌
با ترس و صدای لرزان دستش را فشرد:
نکن میترسم تورو خدا ولم کن.
با همان چهره گر گرفته نگاهش کرد:
_ اتفاقا باید بترسی گوه خوردی رفتی اینجور جایی.
من بهت دست نزدم که بری خودتو وا بدی؟ توف تو روت بیاد خونه تکلیفت و روشن میکنم.

https://t.me/+DysPhEnZd25hNjk8

رمانی پر از کارکترهای
#جذاب_غیرتی_و_کله‌خراب
#مافیایی
#پليسی
##عاشقانه_داغ_و_پرخطر
#پارت_واقعی_از_رمان

https://t.me/+DysPhEnZd25hNjk8
https://t.me/+DysPhEnZd25hNjk8

مهدا وارد مهمانی ممنوع میشه و اونجا بی آبرو میشه در حالی که در خانواده ی پر نفوذ غیرتی زندگی میکنه
#پارتی‌واقعی❤️


Forward from: تب لیستی سایه♥️
لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم


موجود عجیب و مضحکی شده‌ام
شعورم درست کار می‌کند
ولی احساساتم، چطور بگویم؟ کند شده؛ نه آرزویی دارم و نه به چیزی دلبسته ام و نه به کسی علاقه‌مندم
👤دایی وانیا_آنتوان چخوف


#قسمت_۱۳۸

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

با صدای تقه‌ای که ناگهان به درب اتاق اصابت کرد دستپاچه و حیران به سوی در شتافت و با لحنی که بشدت می‌لرزید پرسید:

- کیه؟

با صدای حامین موجی از حس آرامش و آسودگی به جانش و تک‌تک اعضای بدنش تزریق و سرازیر شد.

-- منم کاکتوس خانم!

بی‌تردید قفل درب را گشود و به محض باز کردن درب اتاق نگاهش در چشمانی نافذ و گیرا به سیاهی رنگ شب گم و قفل شد.

-- با هاویار صبحت می‌کردی؟

به سختی خودش را جمع و جور کرد و خودش را از تک و تا نیانداخت:

- اوهوم، چطور؟

-- هیچی، فقط برام سوال شد که شریک جرمت کی می‌تونه باشه و ساعت سه نصف شب به کی می‌تونی شب بخیر بگی!

- چیه؟ فکر کردی چون خانواده‌ام و دوست و آشنا رو ازم گرفتی، همه‌ی دنیا باهام قطع ارتباط می‌کنند و منم عین یه کرم توی پیله‌ی تنهایی خودم می‌سوزم و می‌سازم اما امکان نداره رشد کنم و پروانه بشم و بال پرواز پیدا کنم؟


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫


#قسمت_۱۳۷

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

کلافه از پر حرفی هاویار و دل‌نگرانی‌اش برای مردهای طبقه پایین دستی به پیشانی‌اش کوبید و با حرص پاسخ داد:

- نه من چه کاری با موجود بیشعوری مثل تو می‌تونم داشته باشم؟ شرت کم، فقط فرت و فرت بهم زنگ نزن و نگرانم نباش.

هاویار خنده‌ی تلخی کرد و با صدای گرفته‌ای بی‌مقدمه لب زد:

- ‏مادرم یه جمله کوردی معروف داشت که می‌گفت: « عە‌شق برینێکە نه ده‌‌ی هێڵێ بژی نە‌ ده‌‌ی هێڵێ بمری». (به فارسی یعنی: عشق زخمیه که نه می‌ذاره زندگی کنی و نه می‌ذاره بمیری.)

مات و مبهوت شده از جا برخاست و قدم‌زنان با لحن مشکوک و کنجکاوی زمزمه کرد:

- خب، یعنی چی؟

هاویار از در شوخ‌طبعی وارد شد و بحث را به زیرکی عوض کرد:

- یعنی چی و مرگ! و زهرخر توی دل تو و هر خر دیگه‌ای که عاشق بشه. شب بخیر پرتقال گندیده.

لبخند محوی روی صورتش نقشت بست و آهسته لب زد:

- شبت بخیر شریک جرم بداخلاق من.


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫


#قسمت_۱۳۶

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

صدای خسته و عصبی هاویار پشت گوشی پیچید و با پوزخند صداداری گفت:

- علیک سلام خرم سلطان، حرمسرات بی من امن و امانه؟ حالا چرا انقدر توپت پره سوگلی سلطان سلیمان؟ ارث آقات رو کشیدم بالا یا باهام خوابیدی و پولت رو ندادم.

چشمان دخترک از وقاحت رفیقش گشاد شد و بی‌اختیار جیغ بنفشی کشید:

- دهنت رو ببند مرتیکه فاقد ادب و شعور و فهم و درک و نزاکت. تو دیگه داری مرزهای عوضی بودن و خط قرمزها رو له می‌کنی، از رد کردن گذشته کارت!

هاویار بی‌حوصله نچی کرد:

- دو دقیقه زیپ دهنت رو بکش و یه نفسی بگیر تا نمردی. حالا گوشات رو عین اسب بده به من ببین چی می‌گم. این دختره زده به سرش و پاشو کرده توی یه کفش که می‌خوام برم خونه‌ام. حالا نمی‌دونم از هورمون‌هاشه که بالا و پایین شدند یا مغزش رد داده کلا امشب ولی در هر صورت راضی نشد که با خودم یا ماشینم تشریف گوهش رو ببره. سر همین ماشین رو پارک کردم ترمینال و دارم عین کودن با اتوبوس و همراه این میرغضبی که کنارم نشسته میرم تهران. درهای خونه رو قفل کن و تحت هیچ شرایطی از خونه بیرون نزن تا برگردم تهران. با گوهی که تو دیشب کاشتی فکر کنم آدرس خونه‌ات رو اون خاندان کوفتیت تا فردا پیدا کنند و خراب بشن سرت به امید خدا. فعلا بتمرگ سرجات و بیرون آفتابی نشو تا آبا از آسیاب بیفته و منم برگردم ببینم چه خاکی باید بریزم به سرم از دست گنده‌کاری های تو. کاری نداری؟


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫


سه پارت این هفته تقدیم نگاه گرمتان☕️👀💜


#قسمت_۱۳۵

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

پس از پوشیدن لباس سرهمی به رنگ مشکی و بافتن موهای نم‌دارش، با نگرانی درون اتاق شروع به قدم زدن کرد و با صدای هر عربده و فحش و بد و بیراه در جایش می‌پرید و تمام بدنش به رعشه می‌افتاد. با آنکه با سر رسیدن برادر حامین، نامی نامدار خیالش تا حدود زیادی راحت شده بود و دیگر آن ترس و وحشت اولیه در دلش راه نداشت، اما همچنان متوحش و هراسیده‌ به دور خود می‌چرخید. از تنهایی حامین با برادرش و پسرعمویی که یک زمان حکم نامزد سابقش را داشت واهمه داشت و می‌دانست در این شرایط بحرانی هر عمل و رفتار ترسناک و خطایی از آن‌ها ممکن است سر بزند چرا که حذف جهل و خرافات از مغزهای پوسیده خاندان دادیار امری جدانشدنی بود. عصبی دستی به موهایش کشید و با زنگ خوردن گوشی‌اش همچون برق گرفته‌ها در جایش خشک شد. با دستان و گام‌هایی لرزان به سوی تختش رفت و حینی که آهسته روی آن می‌نشست گوشی‌اش را از روی میز کنارتختی چنگ زد و با دیدن اسم روی صفحه آه از نهادش بلند شد. به سختی خودش را جمع و جور کرد و با صدایی که لرزش نامحسوسی داشت تماس را برقرار کرد:

- چیه هاویار، چی می‌خوای؟ چیز دیگه‌ای مونده بارم کنی و نکردی؟


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫


#قسمت_۱۳۴

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

با صدای مرد جوان به سختی خودش و ماهیچه‌ی زبان نفهم درون سینه‌اش را جمع و جور کرد.

-- برو بالا کاکتوس خانم، نمی‌ذارم اذیتت کنند.

بی‌اختیار چانه‌ لرزاند و با لحنی اندوهگین و دلگیر تیکه پراند:

- تازه یادتت افتاده منم هستم و وجود دارم و ممکنه بخاطرت خیلی اذیت بشم و شده باشم؟

حامین با نگاهی شرمگین و فراری‌ سرش را به زیر انداخت و جدی و محکم لب زد:

- نمی‌تونم گذشته رو برات جبران کنم یا معجزه‌ای کنم که فراموشت بشه، اما از امروز به بعد برای آرامش و آسایشت همه کار می‌کنم.

خنده‌ی تلخی کرد و با بغض و کینه حقیقت را بر صورت مرد مقابلش کوبید:

- دیره، برای دیده شدنم، برای مراقب بودنم، برای جنگیدن برام خیلی دیره جناب نامدار‌.

با صدای عربده‌کشی مردهای پشت درب خانه، حامین کلافه به سوی در شتافت و با لحن پر صلابتی گفت:

- برو بالا، برای صحبت کردن از گذشته و شکایت کردن تو و سرزش شدن من، وقت زیاد داریم.

بی‌اعتنا به حرفش با لحنی لرزان و هراسان نالید:

- نرو، اگه دستشون بهت برسه زنده‌ات نمی‌ذارند!

حامین دستش روی دستگیره خشک شد و بعد از سکوتی سنگین به آرامی لب زد:

- نگران نباش، خاندان تو متأسفانه زور بازو و زبونشون فقط به زن‌ها می‌رسه.


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫


#قسمت_۱۳۳

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

با بغض و دلخوری به حامین نگریست و مرد جوان عاصی شده لب گشود:

- برو بالا داخل اتاقت و درم قفل کن. تحت هیچ شرایطی، دوباره تکرار می‌کنم تحت هیچ شرایطی از اتاقت پایین نمیای حتی اگه این‌جا خون و خونریزی و قتل هم رخ بده، فهمیدی؟!

وحشت‌زده گامی به جلو برداشت و تته پته کنان گفت:

- نه، نه، نه... من هیچ جایی نمی‌رم، من این قیامت رو به پا کردم، پس حق ندارم جا بزنم و پا پس بکشم، تا تهش میرم.

حامین عصبی دستانش را به کمر زد و کفری شده گفت:

- وقت کل‌کل و لجبازی نیست دختر، میری بالا و حتی به تهدید و ترس هم از اتاقت بیرون نمیای، فهمیدی؟!

با نگاهی ناباورانه و هراسیده چشم در صورت عزرائیل زندگی‌اش دواند و با بغض سنگینی پرسید:

- چرا داخل این جهنمی که خودم به نیت سوزوندن تو راه انداختم، ازم حمایت می‌کنی؟

حامین نگاه عمیق و معناداری به چشمان زیبا و مغموم دخترک انداخت و با لبخند پاسخ داد:

- چون فکر کردی من همونم که در مقابلت می‌ایستم، نه در کنارت. حتی اگه تو اون شیطانی باشی که به نیت آتیش زدنم، گولم زده باشی و جهنم رو بر پا کرده باشی، باز من در کنارت می‌سوزم و می‌مونم.

از جواب تکان‌دهنده مرد مقابلش ماتش برد و همچون مجسمه سرجایش خشک شد.


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫




سه پارت این هفته تقدیم نگاه گرمتان☕️👀💜


#قسمت_۱۳۲

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

با صدای زنگ ممتد و بلند خانه، دخترک وحشت‌زده از جا برخاست و بریده بریده لب زد:

- هاو... هاویاره... اومد... حالا چکار کنیم؟

حامین نگاه تند و عصبی به دخترک لرزان انداخت و از میان دندان‌های روی هم کلید شده‌اش گفت:

- هاویار این‌جا چه غلطی می‌کنه؟

آسیمه‌سر به سوی درب خانه رفت و با غیظ پاسخ داد:

- هاویار این‌جا خونشه، یعنی چی که این‌جا چه غلطی می‌کنه؟ من و هاویار بیش از هفت‌ساله که یکی شدیم.

حامین با نگاهی که دودو می‌زد به دخترک نگریست و با سوءظن و بدگمانی پرسید:

- یکی شدیم؟ یعنی چی که یکی شدیم؟

از درون چشمی به بیرون نگاهی انداخت و با دیدن افراد پشت درب؛ ترس هلاهل‌وار به دلش چنگ انداخت و مشوش به سوی حامین چرخید:

- هاویار نیست... دیاکو... دیاکو و آهیرن... این‌جا رو چطور پیدا کردند؟

حامین کلافه دستی درون موهایش کشید و آزمند لب زد:

- وقتی حس نفرت و انتقام چشمت رو کور و گوشت رو کر کنه نتیجه‌اش میشه تویی که بی‌فکر و بی‌منطق پاشدی اومدی وسط مراسم اون خاندانی که به مرده‌ات هم رحم نمی‌کنند چه برسه به زنده‌ات، شو اجرا کردی تا به خیال خودت منو آچمز کنی.


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫


#قسمت_۱۳۱

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

بی‌اعتنا به احوال داغان و ویران شده‌ی مرد مقابلش لبخندی شیطانی زد و با کنایه گفت:

- از تمام قدرت، ثروت،‌ شهرت، اختیارات و امتیازاتت استفاده کن تا بچه‌ات رو پیدا کنی! البته بعید بدونم بخاطر حفظ موقعیت و منافعت تن به اینکار بدی! تو ترجیح میدی توی عذاب وجدانت خفه بشی و بمیری اما دنبال بچه‌ات نگردی، درست می‌گم؟

-- خفه شو!

- خانوادگی اینجور هستید. بازی با بقیه و بازی کردن رو دوست دارید. آخرم آدم‌ها رو مثل گوشت قربونی، قربانی می‌کنید تا جایگاه خودتون رو حفظ کنید.

-- گفتم خفه شو!

- منو قربانی کردی تا زندگی خودت رو نجات بدی، ولی دیدی چیشد؟ به راحتی آب خوردن دورت زد و گذاشت رفت و پشت سرشم حتی نگاه نکرد!

-- بهت می‌گم خـــفـــه شـــو!

نفس عمیقی کشید و بی‌توجه به جگوار وحشی و لجام‌گسیخته مقابلش، زخم‌کاری و آخر را با سنگدلی و بی‌رحمی به تار و پود مرد زندگی‌اش زد:

- راستی یادم رفت بهت بگم، گردوها دوقلو بودن. یه دختر... و یه پسر. متأسفانه هردوشون شبیه خودت بودند، فقط رنگ چشم‌های پسره شبیه من بود. حتی اسم هم براشون گذاشتم. اسم دخترم رو گذاشتم دلژین، به معنای قلب زندگی، امید زندگی، ثمره زندگی. اسم پسرم رو گذاشتم ژیوان به معنای نگهبان زندگی، بانی زندگی. حالا با این درد خانمان‌سوز بمیر.

دنیا با تمام عظمت و بزرگی‌اش بر سر مرد جوان خراب و ویران شد و قلبش زیر آوار و خرابه‌های زندگی‌اش که خود باعثش شده بود از کار افتاد و همچون تکه‌ای یخ، سرد و بی‌نفس شد و رو به انجماد رفت.

-- نه، نه، نــــــــــه!!!


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫


#قسمت_۱۳۰

رمان: #فگار

نویسنده: #گیسو_رحیمی

ژانر: #عاشقانه‌_اجتماعی

مرد جوان با صورت گداخته و خون دویده نگاه برزخی به دخترک انداخت و از میان فک قفل شده‌اش کلمات را به سختی جان کندن به بیرون پرتاب کرد:

- تو، اینکار رو، نکردی! نــــــه! تو نمی‌تونی انقدر‌ شیطان‌صفت باشی!

پوزخند تلخی روی لب‌هایش نشست و با نگاهی بدرخته و مکدل به عزرائیل زندگی‌اش خیره شد:

- نبودم. شدم. شماها منو از بهترین فرشته به بدترین شیطان تبدیل کردید.

مرد جوان کیش و مات و آچمز شده دخترک را رها کرد و با نگاهی ناباورانه که دودو می‌زد گامی به عقب برداشت و زیرلب با خود زمزمه کرد:

- لعنت به تو، لعنت به تو کاکتوس خاردار، لعنت به من!

همچون یک شاه شطرنج با لذت وافری به تماشای بهم ریختگی و رو به زوال رفتن حال و روز بزرگ‌ترین دشمن زندگی‌اش نشست و حینی که روی کاناپه می‌نشست با لبخند شروری تیکه پراند:

- فعلا دو هیچ جناب نامدار. تا ناک‌اوت شدنت چیز زیادی باقی نمونده.

مرد جوان مات و مبهوت شده سرش را میان دستانش گرفت و زیرلب با خود زمزمه کرد:

- دروغه. دروغ می‌گی. داری مثل سگ دروغ می‌گی!

بی‌اختیار قهقهه بلندی سر داد و با لحن جدی اما گرفته‌ای لب زد:

- فکرشم ترسناکه، نه؟ من این ترس رو عملی و زندگی کردم. من از اون روز شوم و نفرین‌شده؛ دارم هر سال، هر ماه، هر روز، هر ساعت، هر ثانیه و هر لحظه با عذاب وجدان رها کردن نوزادم داخل سطل زباله از درون آتیش می‌گیرم، می‌سوزم و می‌میرم و از خاکسترم دوباره زنده می‌شم، حالا نوبت توئه!

مرد جوان قالب تهی کرده و تنوره‌کشان به سوی ویترین بار نوشیدنی‌های کنج خانه حمله‌ور شد و حین شکستن آن‌ها با صدای بم و خشداری از اعماق جانش عربده زد:

- نه! نه! نــــــــــه!


1⃣تـــوجـــه:
درگاه عضوگیری کانال وی‌آی‌پی / VIP رمان فگار بسته شد. لطفا در حال حاضر بدون هماهنگی قبلی با ادمین کانال، هیچگونه مبلغی رو جهت خرید حق عضویت رمان برای بنده واریز نکنید🪻💜

در کانال VIP به قسمت‌های عاشقانه، مهیج و خفن رسیدیم😌😎❤️‍🔥
در کانال VIP در طول هفته، ده الی دوازده پارت خواهیم داشت(جمعه‌ها پارت نداریم) و رمان بدون سانسور، تبادل و تبلیغات تا انتهای داستان برای اعضا قرار می‌گیرد.
حق عضویت کانال VIP رمان فگار، ۷۰هزار تومان می‌باشد اما به مناسبت تازه باز شدن درگاه عضوگیری، قیمت رمان به ۵۰هزار تومان کاهش پیدا کرده است.

2⃣تـــوجـــه:
رمان فگار در روزهای زوج / شبی یک پارت روی کانال عمومی تا انتهای داستان قرار می‌گیرد اما نسبت به کانال VIP در طول هفته پارت‌های کمتری پست می‌شود، سانسور و ممیز به دلیل عمومی بودن کانال اعمال می‌شود، یک فصل کمتر نسبت به کانال خصوصی خواهد داشت و دیرتر تمام می‌شود‌.🪻

نظرات،انتقادات‌وسوالات‌خودرا
به‌لینک‌زیربفرستید🦋👇🏻
https://t.me/BiChatBot?start=sc-d58151bce8

اعضای‌جدید‌خوش‌آمدید🪻💜
بنرها‌پارت‌اصلی‌رمان‌اند💯♨️

ریپلای‌پارت‌اول‌رمان1⃣
https://t.me/Gisou_Rahimi/3676
میانبر‌پارت‌های‌رمان🔄
https://t.me/Gisou_Rahimi/3678

جمعه‌هاپارت‌نداریم❌
#کپی‌وپخش‌رمان‌ممنوع🚫

20 last posts shown.