مثل همیشه از همان خیابان رد میشدم و تو را در کنار آخرین پنجرهی بار میدیدم.
مثل هروقت دیگر به خالی ترین نقطه بار نگاه میکردی و چشمانت را میبستی و با آهنگی که پخش میشد زمزمه میکردی.
ظاهرا عاشق قطعه جوزفین بودی چون تا آخرین کلمهاش را بلد بودی.
به جوزفینی که مخاطب خواننده بود ولی تو تا این حد زیبا اسمش را زمزمه میکردی حسودیام میشد.
اینبار که از کنار بار رد شدم متوجه شدم دو پیک روی میز یک نفرهات داری.
اما بخاطر نمیآورم که تا به حال با کسی نوشیده باشی.
روز بعد که آمدم نبودی. ظاهراً رفته بودی.
پیک دیگر مشروبت دست نخورده بود.
همانجا به خود گفتم شاید مرا دیدهای، شاید به یاد فرد رفتهای جایش را خالی میگذاری و هزاران شاید دیگر...
فردای آن روز دوباره جوزفین را زمزمه کردی.
اما دیگر نه.
آیا مانند انعامهایی که به متصدی بار دادهای آنقدر بخشنده هستی که پیک دست نخوردهات را مهمان شوم؟
آیا آنقدر چشمانت همانگونه مهربان و غمگین بنظر میآید و آیا اجازه میدهی تا ملاقاتشان کنم؟
آیا میتوانی همانقدر زیبا اسم من را زمزمه کنی؟
آیا بعد از دیدارمان باز هم کنار آخرین پنجرهی بار تو را منتظر میبینم؟
-پریماورا
مثل هروقت دیگر به خالی ترین نقطه بار نگاه میکردی و چشمانت را میبستی و با آهنگی که پخش میشد زمزمه میکردی.
ظاهرا عاشق قطعه جوزفین بودی چون تا آخرین کلمهاش را بلد بودی.
به جوزفینی که مخاطب خواننده بود ولی تو تا این حد زیبا اسمش را زمزمه میکردی حسودیام میشد.
اینبار که از کنار بار رد شدم متوجه شدم دو پیک روی میز یک نفرهات داری.
اما بخاطر نمیآورم که تا به حال با کسی نوشیده باشی.
روز بعد که آمدم نبودی. ظاهراً رفته بودی.
پیک دیگر مشروبت دست نخورده بود.
همانجا به خود گفتم شاید مرا دیدهای، شاید به یاد فرد رفتهای جایش را خالی میگذاری و هزاران شاید دیگر...
فردای آن روز دوباره جوزفین را زمزمه کردی.
اما دیگر نه.
آیا مانند انعامهایی که به متصدی بار دادهای آنقدر بخشنده هستی که پیک دست نخوردهات را مهمان شوم؟
آیا آنقدر چشمانت همانگونه مهربان و غمگین بنظر میآید و آیا اجازه میدهی تا ملاقاتشان کنم؟
آیا میتوانی همانقدر زیبا اسم من را زمزمه کنی؟
آیا بعد از دیدارمان باز هم کنار آخرین پنجرهی بار تو را منتظر میبینم؟
-پریماورا