#شاعرانه🍃🦋
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم
من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
صاف بود آب و هوایم که دو چشمت بارید
که به یک پلک زدن آب و هوا ریخت بهم...
دست در دست خدا بودی و با آمدنم
عاشقِ من شدی و رابطه ها ریخت بهم...
وای مرد رویاهایم ببخشید مرا
عشق بعدی شدم و بین شما ریخت بهم...
فاصله بین من و تو نفسی بود ولی
رفتی و وسوسهی فاصله ها ریخت بهم...
قصد این بود که عاشق بشویم اما نه
عشق ما از همهی زاویه ها ریخت بهم...
نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار
لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم...
باز اقبالی و آهنگ شقایق اما
چقدر ساده هم آغوشیِ ما ریخت بهم...
بعد از آن زندگی آنقدر به من سخت گرفت
خانه از بعدِ همان ثانیه ها ریخت بهم...
کلماتم همه در بغضِ گلو درد شدند
بعد از آن شعر و غزل، قافیه ها ریخت بهم...
خسته ام آه چرا رابطهی عشقیِ ما
به همین سرعت و بی چون چرا ریخت بهم...؟!
#سیمین_بهبهانی :)🥀
🌱•| @Hayat_khallvaatt |•
قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت بهم
من چنان درد کشیدم که خدا ریخت بهم...
صاف بود آب و هوایم که دو چشمت بارید
که به یک پلک زدن آب و هوا ریخت بهم...
دست در دست خدا بودی و با آمدنم
عاشقِ من شدی و رابطه ها ریخت بهم...
وای مرد رویاهایم ببخشید مرا
عشق بعدی شدم و بین شما ریخت بهم...
فاصله بین من و تو نفسی بود ولی
رفتی و وسوسهی فاصله ها ریخت بهم...
قصد این بود که عاشق بشویم اما نه
عشق ما از همهی زاویه ها ریخت بهم...
نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار
لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم...
باز اقبالی و آهنگ شقایق اما
چقدر ساده هم آغوشیِ ما ریخت بهم...
بعد از آن زندگی آنقدر به من سخت گرفت
خانه از بعدِ همان ثانیه ها ریخت بهم...
کلماتم همه در بغضِ گلو درد شدند
بعد از آن شعر و غزل، قافیه ها ریخت بهم...
خسته ام آه چرا رابطهی عشقیِ ما
به همین سرعت و بی چون چرا ریخت بهم...؟!
#سیمین_بهبهانی :)🥀
🌱•| @Hayat_khallvaatt |•