— عـشقِ تـو تـمامِ دنـیای مـن بـود تیره ترینـم.
عشقِ تو آنقدر در من رشد کرده بود که دیگر منـی وجود نداشت؛ فقط تو بودی در من!
عشقی که در قلبِ شکستـم، کلبه ای ساخته بود از جنس دریا، که موج هایـش تمامی نداشت!
عشقِ تو، بوی عطر شیشه شکسته ای بود که عطرش، بیشتر از شیشه سالم، پخش میشد که بویـش، تمامِ دنیای مرا فرا گرفت.
عشقِ تو، صدای پیانویی بود که لب های مرا به رقصِ لب هایت دعوت میکرد.
و من شدم عاشق؛ من شدم مجنونِ این عشق!