جهت یابی ام خوب نیست. آنقدر حواس پرتم که لحنِ وزش نسیم و دیوار نوشته های یک کوچه خلوت می تواند مسیر خانه را از یادم ببرد. ممکن است آنقدر درگیر چاله های نوری وسط پیاده رو بشوم که دلم بگیرد از اینکه چرا خورشید این گونه پاره های تنش را زیر دست و پا انداخته...
ممکن است گم شوم میان افکارم.
و تو میدانی...
تو میدانی که جهت یابی ام خوب نیست.
پیدایم کن. اگر گم شدم پیدایم کن.
تو تنها کسی هستی که منظور مرا از "خانه" عمیقاً درک میکند.