پسرِ بد خانواده کیم این بار وظیفشو به نحو دلخواه انجام داده بود.
+ مسیح! چرا آرنج و زانوهات خونین؟!
خنده هیستریکش شده بود سمفونیِ آرامشبخش مرگ. به دستایِ کشیدهاش که غرق به خون بود نگاه کرد.
- رو زمینِ خاکستری که با خون پدر و مادرم به رنگ سرخ یاقوتی تزئینش کرده بودم زانو زدم تا براشون دعا کنم.
+ فکر میکردم ایمانت رو از دست دادی تهیونگ!
کمی از خون رو دستاشو مزه کرد.
- اون آخرین دعای مستجاب نشدهی من در کنار هزاران دعایِ دیگهام بود.
از حالا به بعد من فقط به خودم اعتقاد دارم.
تنها چیزی که میخواست آزادی بخشیدن به روحِ به زنجیر کشیده شدهاش تو اون بهشت دروغین بود. و این رهایی ملودی مرگبار خاصِ خودش رو داشت.
+ مسیح! چرا آرنج و زانوهات خونین؟!
خنده هیستریکش شده بود سمفونیِ آرامشبخش مرگ. به دستایِ کشیدهاش که غرق به خون بود نگاه کرد.
- رو زمینِ خاکستری که با خون پدر و مادرم به رنگ سرخ یاقوتی تزئینش کرده بودم زانو زدم تا براشون دعا کنم.
+ فکر میکردم ایمانت رو از دست دادی تهیونگ!
کمی از خون رو دستاشو مزه کرد.
- اون آخرین دعای مستجاب نشدهی من در کنار هزاران دعایِ دیگهام بود.
از حالا به بعد من فقط به خودم اعتقاد دارم.