خیابونای خلوتو با فکر کردن به گذشته میگذروندم، گاهی اوقات تلاش میکردم روی اون آسفالتِ سرد وقتی که سکوت کل شهرو تو خودش غرق کرده دراز نکشم و چشمامو نبندم ،
راه های مختلفیو امتحان کردم تا از یاد ببرم هرچیزی که مربوط به حال بدم بودرو .
اما فایده ای نداشتِ
تک تک اتفاقات مثل رگایی که عفونی شدن و بجای خون اسیدو تو بدن ترشح میکنن دور مغزم پیچیده و روز به روز بیشتر از مغزمو در بر میگرفت
اما ؟ بالاخره تموم شد
تنها چیزی که لازم داشتم با وجودش همه ی گذشترو فراموش کنمو پیدا کردم!
تو با اومدنت تو زندگیم بجای حرکت اسید و هر چیز دیگه ای تو بدنو رگام باعث شدی احساس تو بهشت بودنو کنم .. الههی ماه
راه های مختلفیو امتحان کردم تا از یاد ببرم هرچیزی که مربوط به حال بدم بودرو .
اما فایده ای نداشتِ
تک تک اتفاقات مثل رگایی که عفونی شدن و بجای خون اسیدو تو بدن ترشح میکنن دور مغزم پیچیده و روز به روز بیشتر از مغزمو در بر میگرفت
اما ؟ بالاخره تموم شد
تنها چیزی که لازم داشتم با وجودش همه ی گذشترو فراموش کنمو پیدا کردم!
تو با اومدنت تو زندگیم بجای حرکت اسید و هر چیز دیگه ای تو بدنو رگام باعث شدی احساس تو بهشت بودنو کنم .. الههی ماه