چشمهات ... هیچوقت تا به حال انقدر شفاف ندیده بودمشون ؛ چشمهات خیلی فرق داشت ؛ لبهات ... چرا سرخ تر از همیشه بنظر میرسید؟ میتونستم بفهمم اون لبها حرف های زیادی برای گفتن دارن ؛ اون نگاه ... هنوز غم توی ساحل خاموش چشمهات فریاد میکشید ؛ و اون موها ... چطور فکر میکردی من تحمل دیدنشون رو دارم؟ ... اون شب درست بعد از زل زدن به چشمهات فهمیدم ، انگار این یه بازیه ...دور بودن من از تو به ناعادلانه ترین شکل ممکن زیباترت میکنه .
کیم تهیونگ ۱۷ نوامبر ۱۹۹۱
کیم تهیونگ ۱۷ نوامبر ۱۹۹۱