تعطیلات تابستونی بود؛ گرمای بالا و نور مستقیم خورشید رو دوست نداشت. تیوب دوناتی شکلش رو برداشت تا بره توی آب و یکم دمای بدنش پایین بیاد. اواسط آب بود بود، امواج آروم بودن و آب دریا هم به نسبت شفاف بود. خواهر و برادر کوچیکترش داشتن قلعهی شنی میساختن و دنبال هم میدویدن. اگه گرما رو نادیده میگرفت این سفر خیلی هم بد نبود، به آسمون خیره شد. صدای پرندههایی رو میشنید که اسمشون رو نمیدونست. چیزی کف دریا برق میزد، احتمال میداد مروارید باشه پس از تیوب خارج شد تا نگاهی بهش بندازه. دستش رو بالا آورد، مروارید نه بلکه پولک آبی رنگ عجیبی بود. برگشت تا پدرش رو صدا کنه به چیزای غیرعادی علاقه داشت. روی پاش چرخید که ناگهانی موج بلند روی سرش ریخت و باعث شد عقبعقب بره، بین تلوتلو خوردن یکهو زیرپاهاش خالی شد. چیزی داشت اون رو پایین میکشید.
◜悲劇的な死 ✦ @MyBlueAuroras◞
◜悲劇的な死 ✦ @MyBlueAuroras◞