#پارتصدوشانزدهم
#رمان_درتمنای_تو
ساعتای پنج صبح رسیدیم ایران
دوباره با ی ماشین سیاه منتقلمون کردن زندان
هوا سرد بود و سرفه میکردم
فک کنم سرما خورده بودم
بازداشتگاه اصلا مث فرانسه نبود و ی جای خیلی وحشتناک تر
جلوی در از آترینا جدا شدم و نمیدونم اونو کجا بردن
ندا
پارسیا رو آماده کردم و صندلی شو روی ماشین محکم کردم
ساکشو گذاشتم و کمربندشم بستم
بعد از چندین وخت میخاستم سوار ماشین بشم
ضبط و روشن کردم و اهنگ و زیاد کردم
پارسیا دستاشو میکوبید بهم
بچم عاشق هیجانه
جلوی ی گل فروشی نگه داشتم
پارسیا رو بغلم کردم و وارد مغازع شدم
ی سبد گل بزرگ گرفتم و در ماشین باز کردم بزارنش عقب
دوباره اقدامات ایمنی رو انجام دادم و ب سمت خونه ی میشکا حرکت کردم
در خونه رو یادم رفته بود و بین دوتاشون شک داشتم
اولی رو زدم ک گفت خونه کناریه
سبد گل گذاشتم جلوی ایفون
دستمو رو زنگ نگه داشتم
_بلههه
_گفتم بلههه
_روانی مریض بیا جلو
گلو جلو تر بردم
_صبر کن بیام پایین ببینم کدوم بیماری هستی
اینور واستادم و گل و دم در گذاشتم
در و باز کرد
اول گلو دید
بعدش اینور و نگاه کرد ک منو پارسیا رو دید
یهو جیغ زد
_نداااااااااااااا
پرید بغلم ک پارسیا له شد فک کنم
_وحشی بچمو له کردی
_بده ببینم اینو
_گمشو اول بیام تو خونه خسته شدم یکساعت پشت در
_اعع راس میگی بیا تو
_گل و بیارر تو کلی پول دادم براش
_ماشین خودته
_نا واسع باباس کش رفتم
_چ میکنی دختر
_با تو حرف میزنم
_کسخل ؛ چی میخوری
_هرچی داری ولی واسه شام یچی خوب بده ما بخوریم
_شامم میمونی؟
_پس چیی ببین اونو
و ب ساک پارسیا اشاره کردم
_اصلا عوض نشدی همونقد پرویی فک کردم مادر شدی یکم خانوم میشی
_برو یچی بیار بخورم کلی حرف میخام بزنم دهنم خشک نشه
#رمان_درتمنای_تو
ساعتای پنج صبح رسیدیم ایران
دوباره با ی ماشین سیاه منتقلمون کردن زندان
هوا سرد بود و سرفه میکردم
فک کنم سرما خورده بودم
بازداشتگاه اصلا مث فرانسه نبود و ی جای خیلی وحشتناک تر
جلوی در از آترینا جدا شدم و نمیدونم اونو کجا بردن
ندا
پارسیا رو آماده کردم و صندلی شو روی ماشین محکم کردم
ساکشو گذاشتم و کمربندشم بستم
بعد از چندین وخت میخاستم سوار ماشین بشم
ضبط و روشن کردم و اهنگ و زیاد کردم
پارسیا دستاشو میکوبید بهم
بچم عاشق هیجانه
جلوی ی گل فروشی نگه داشتم
پارسیا رو بغلم کردم و وارد مغازع شدم
ی سبد گل بزرگ گرفتم و در ماشین باز کردم بزارنش عقب
دوباره اقدامات ایمنی رو انجام دادم و ب سمت خونه ی میشکا حرکت کردم
در خونه رو یادم رفته بود و بین دوتاشون شک داشتم
اولی رو زدم ک گفت خونه کناریه
سبد گل گذاشتم جلوی ایفون
دستمو رو زنگ نگه داشتم
_بلههه
_گفتم بلههه
_روانی مریض بیا جلو
گلو جلو تر بردم
_صبر کن بیام پایین ببینم کدوم بیماری هستی
اینور واستادم و گل و دم در گذاشتم
در و باز کرد
اول گلو دید
بعدش اینور و نگاه کرد ک منو پارسیا رو دید
یهو جیغ زد
_نداااااااااااااا
پرید بغلم ک پارسیا له شد فک کنم
_وحشی بچمو له کردی
_بده ببینم اینو
_گمشو اول بیام تو خونه خسته شدم یکساعت پشت در
_اعع راس میگی بیا تو
_گل و بیارر تو کلی پول دادم براش
_ماشین خودته
_نا واسع باباس کش رفتم
_چ میکنی دختر
_با تو حرف میزنم
_کسخل ؛ چی میخوری
_هرچی داری ولی واسه شام یچی خوب بده ما بخوریم
_شامم میمونی؟
_پس چیی ببین اونو
و ب ساک پارسیا اشاره کردم
_اصلا عوض نشدی همونقد پرویی فک کردم مادر شدی یکم خانوم میشی
_برو یچی بیار بخورم کلی حرف میخام بزنم دهنم خشک نشه