📚دانستنیها و معلومات اسلامی📚


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


🍃هر کسی خود را وقف خدمت به دینش کند
با سختی زندگی خواهد کرد، اما بزرگ خواهد مُرد🍂

🌟کانالی در راستای بالا بردن سطح معلومات و آگاهی مسلمانان عزیز نسبت به دین مبین اسلام🌟
👈کاملا مختصر و مفید👉😍

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
{حجاب عبادت است نه عادت}

🌸🍃الله متعال زن را به حجاب سپس به نماز امر فرموده است تا بیان دارد که حجاب عبادت است نه عادت ، که به حجاب همانند نماز امر می نماید:

وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ
أحزاب:۳۳

و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (حجاب شرعی را رعایت کنید) و نماز را برپا دارید.


•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
پروردگارا ؛ اگر زمین تو انقدر
زیباست، بهشتی که این همه
در باره اش سخن گفته ای چگونه خواهد بود؟
رسول الله (ص) فرمودند:
هرکس نماز های پنجگانه اش کامل باشد از اهل بهشت خواهد بود...
بشتابید برای نمازی که براستی
تنها یار و یاور ما در دنیا و آخرت
خواهد بود...


•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•




Video is unavailable for watching
Show in Telegram
🌸🍃از قرآن خیلی فـ ـ ـاصله گرفتیم
و از خودمان می پرسیم ...چرا بی‌دلیل #دلمــــان میگیرد ...!؟

🎙قاری: #رعد_محمد_الکردی
✨مقطعی از سوره مبارکه البقرة



join➦ @Malomateislami1441🌹


‍ 💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_ششم

✍🏼هیچ کاری از دستم بر نمی اومد واقعا تو حالی که احساس میکردم که تو کما بودم وقتی به دوستام نگاه میکنم تو حال دعا بودن وقتی به مهناز نگاه کردم مغزم هنگ کرده بودم بی اختیار منم دستامو بلند کردم شروع کردم به دعا کردن نمیدونم ولی واقعا حسه خیلی خوبی بود وقتی دستامو بلند کردم بلد نبودم دعا کنم فقط میگفتم دعای اونارو قبول کن ولی اشکام اجازه دیدن رو بهم نمیداد خجالت میکشیدم چشامو باز کنم احساس میکنم باز کنم خدا رو میبینم و بخاطر دوستای مسلمانم نمیدونم چقدر گذشته بود فقط یادمه که مهناز داشت صدام میکرد روژین این ماشین تو نیست وقتی چشامو باز کردم ماشینم بود خدای من جای ماشین رو اشتباهی رفته بودیم اما من میگم هنوزم میگم معجزه_خداوند بود....

🌸🍃خیلی خوشحال شدیم منکه شاخ در آورده بودم برام مثل تو فیلم ها بود مهناز بهم نگاه میکرد چشای پرشده ش گفتم دیگه تموم شد اونم گفت روژین هیچ وقت تو زندگیم انقد خوشحال نبودم منم سریعا فهمیدم چی داره میگه حرفو عوض کردم برگشتیم اون شب تا صبح خوابم نبرد رفتم پایین به اتاق مامانو و بابا سرزدم خواب بودن دیدم نفس میکشن من عادت بدی داشتم هر شب یه چند باری سر به خانوادم میزدم که نفس میکشن یانه...

✨در رو بستم بابام آومد بیرون معذرت خواهی کردم که بیدارشون کردم گفت اشکالی نداره دیگه عادت کردیم بابا امروز کجا بودی منم همه چی رو به بابا گفتم اونم گفت عزیزم چرا انقد خودتو اذیت کردی ماشین چیه فدای چشای آبی ت خب گم شده گم شده بهترشو براش میخردم بعدش گفتم بابا تو تا حالا دعا کردی اونم گفت اره منم گفتم بابا خیلی حس خوبو جالبیه بابام گفتی مگه تجربه کردی❓

نم گفتم امروز با دوستای مسلمانم بودم بابام گفت دخترم مامانت بدونه.......منم گفتم خب بدونه منکه اشتباهی نکردم یه لیوان آب سرد بهم دادگفت برو بخواب منم لبخند زدم رفتم اما نخوابیدم همش تو فکر اون دعا کردنم بودم روزها میگذشت من هر روز میرفتم به مسجد پیش مهناز و فرشته تا یه روز که یه دختر اشتباهی قرآنو خوند من بهش گفتم اشتباه بود انقد پیش اونا بودم یکم یاد گرفته بودم البته اگه ناراحت میشدم صوت قرآن آرامش رو بهم برمیگردون فرشته تعجب کرد همه سکوت کردن بعد کلاس فرشته گفت روژین میتونی قرآن بخونی منم گفتم نه نمیتونم گفت تو بخون منم شروع کردم به خوندن فرشته متعجب مونده بود خدای من خیلی عالی میخونی تو بعضی جاها تجویدم رعایت میکنی..

🌸🍃 منم تو دلم شور_و_شادی بزرگی بود قرآنو خیلی دوست داشتم تنها آرامش_زندگیم بود دلم میخواست قرآن داشته باشم غرورمو شکستم به مهناز گفتم میشه یه قرآن ببرم خونه فرشته شنید گفت البته هر دو کدوم که دوس داری... بردمش خونه تا رسیدم اتاقم انگار صد سال گذشت در رو قفل کردم یه کاغذ یه خودکار آوردم رو کاغذ نوشتم من *شام نمیخورم خیلی خستم میخوابم لطفا در نزنید* به در اتاقم زدم در رو دوباره قفل کردم شروع کردم به خوندن تو دلم که کسی نشنوه یه ساعتی گذشته بود انگار یه دقیقه بود

🌹 رفتم سر بالکن سوژینو دیدم برمیگشت خونه خودمو بهش نشون دادم فکر کنم یه سره اومدم دم اتاقم در زد روژین میشه در رو باز کنی من امروز ندیدمت دلم برات تنگ شده من از اون بدتر بودم خواهرم مهمترین کس زندگیم بود نمیتونستم باز کنم بخاطر قرآنم میتونستم پنهان کنم

➖ ولی سوژین عادت داشت که وقتی من چیزیو پنهان میکردم زود میفهمید منم تو دلم گفتم فدات بشم خواهرم منو ببخش نمیتونم خودمو به نشنیدن زدم انگار خوابم دو بار دیگه در زد منم صدام در اومد گفتم بابا من انگار گفتم در نزنید چرا در میزنید اونم هیچی نگفت رفت چن دقیقه دیگه قرآن خوندم درست یادم نیست کدوم سوره بود که نمیتونستم بخونم من یکم فکر کردم به مهناز زنگ زدم جواب نداد پیام دادم گفتم آبجی میشه به منم قرآن یاد بدی میخوام همه چیو بدونم اونم سریع زنگ زد لرزش صداش معلوم بود روژین خودتی منم گفتم اره مگه اشکالی داره آدم باید علم همه چیو بدونه.....

#ادامه_دارد_ان‌شاءالله


join➦ @Malomateislami1441🌹




Forward from: 📚دانستنیها و معلومات اسلامی📚
🔴 آداب و سنت های روز جمعه


♥کانال دانستنیها و معلومات اسلامی♥

@Malomateislami1441


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
الهی در این جمعه پاییزی،
ریزش غم دوستانم را
همزمان باریزش برگ
درختانت قرار ده
و با یک خبر خوش
و یک روزی زیاد
و قبولی حاجت شاد بفرما
سلام روز زیباتون بخیر

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•


ابن تیمیه (رحمه الله) می‌گوید:

«زمانی‌که حضرت آدم (علیه السلام) مرتکب گناه شد، به تعقیب آن توبه کرد و به سوی الله متعال رجوع کرد، پس  پروردگارش او را برگزید و توبه‌اش را پذیرفت و به سوی استغفار رهنمودش کرد.

اما وقتی ابلیس گناه کرد و به گناه خویش اصرار و تکبر ورزید و تقدیر را بهانه کرد، مورد لعنت الله متعال قرار گرفت و از رحمت الله رانده شد.

بنابراین، توبه کردن بعد از ارتکاب گناه، نشان آدمیت و اصرار به گناه و تقدیر را بهانه کردن نشانه‌ی شیطنت است!

پس سعادت‌مند کسی است که از پدر خویش آدم (علیه السلام) متابعت و پیروی کند.
و بدبخت کسی است که از دشمن خویش شیطان متابعت کند.».

[مجموعة الفتاوی: ج/۸، ص/ ۲۴۳.]


•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•




‍ 💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_پنجم

✍🏼از اون روز بعد مهناز همیشه باهم حرف میزد بعضی وقتا حرف عوض میکردم گاهی وقتا انقد بحث اسلام برام شیرین بود دیگه بدون اختیار گوش میدادم...
ولی میترسیدم نمیدونم از چی الان فکر میکنم تنها دلیلم خواهرم بود که وقتی مسلمان میشدم شاید خداحافظ با اون بود....

🌸🍃 روز چهار شنبه سوری بود همیشه طبق معمول رفتیم روستای پدر بزرگ (پدرپدرم) همیشه من آتیش روشن میکردم و عادت به مشروبات هر چند با وجود خانواده ملحد و بی دینم ولی مخالف این کارم بودن اما من بیشتر مشتاق میشدم ولی در نوروزها کلا آشکار میخوردم چون بهم اجازه میدادن استغفرالله اون روز اتیش روشن کردم اون روز یادمه خیلی گناه کردم تاحدی زیاده روی کرده بودم که اصلا یادم نمی اومد که کلا روز چطوری گذشت مهناز بهم زنگ جواب دادم باور نمیکرد که... میگفت عمدا اینطوری حرف میزنی ...
➖ منم فکر کنم اون روز خیلی اونو اذیت کردم دیگه باهام حرف نزد نمیدونستم که چرا حرف نمیزنه بیخیال اینکه مشروب حرامه و نمیدونستم...
😔 روز یکشنبه ها میاد همون مسجد قبله تا یکشنبه فقط بهش زنگ زدم جواب نداد صدای اذان عصر رو شنیدم خودمو حاضر کردم و رفتم سمت مسجد قبله وقتی رفتم فقط کفش های سیاه خاکی شده و کفش های چندتا دختر کوچک بود رفتم سلام کردم بچه جواب دادن مهناز جواب نداد بچه به رو به مهناز کردن گفت خانم مگه شما نمیگفتین جواب سلام واجبه اونم گفت جواب سلام مسلمان بچه شلوغش کردن مهناز گفت پاشین پاشین برین خونه کلاس تمومه امروز...
♥️قرآنی در دست گرفت میخوند با صدایی بلند منم گفتم میشه بگی از چی ناراحتی گفت یعنی تو #نمیدونی گفتم چی بدونم گفت حالو وضع خودتو اون روز واقعا افتضاح بود گفتم نگرانم شدی اون گفت روژین تو با این سنت اینا چیه میخوری ما هر جمعه به ماموستامون میگیم برات دعا کنه که الله نور_هدایت به قلبت بتاباند تو هم اینجوری...
گفتم من چیکار کردم گفت اون زهرماری حرامه...گفتم نمیدونستم کمی سکوت کرد گفت از من نترس از الله بترس من همیشه پیشت نیستم او همیشه اگاهست
منم کمی عصبی شدم گفتم نمیدونم چیکار کنم تو راضی باشی من خسته شدم اونم با یک آه بلند گفت بعد سکوت گفت روژین عزیزم فعلا خداحافظ...

➖من همش تو فکر اون جمله مهناز بودم واقعا یه ترسی تو دلم اما باورش برام سخت بود و سر درگم که کدوممون در اشتباهیم قبلا وقتی تازه با مهناز آشنا شده بودم از اینکه در اشتباهه خیلی اطمینان داشتم ولی الان فکر میکنم بیشتر من در اشتباه باشم....
روزها گذشت فقط در حد تماس تلفنی باهام ارتباط داشتیم من طبق معلوم مدرسه میرفتم و اواخر مدرسه بود یه هفته دیگه امتحان داشتم هر روز محمد می اومد دنبالم یا مارو می اورد دیگه کلا همه میدونستن که خواهرم و محمد با هم رابطه دارن هر دوتاشونو خیلی دوست داشتم ولی خوشم نمیومد از این رابطه نه بخاطر گناهشون بلکه بخاطر این بود که عضو از خانوادمون بود مثل برادر بهش نگاه میکردم نمیتونست چیز دیگه برای من باشه...

🌸🍃خبر از مهناز نداشتم میدونستم کجا پیداش کنم عصری که محمد اومده بود خونمون منم ماشینشو ازش قرض گرفتم رفتم مسجد که اونجا درس روانخوانی بچه ها داشت وقتی دیدم خیلی دلم گرفت بهش گفتم چرا من باید همیشه دنبال تو باشم چرا تو نه؟؟؟؟
اونم گفت تو که دنبال من نیومدی مسجد رو دوست داری منو بهنونه میکنی...
نشستم پیش بچه ها مثل شاگردهای دیگه عشق بچه به معلمشون زیاد بود مثل من به اون همش دعواشون میشد که پیش مهناز بشینه انگار دل منم میخواست پیش اون بشینم بعضی وقتا نگاهش به من بود و غمگین میشد بعضی وقتام میخندید صدایی دلنشینش تو مغزم پیچیده بود انقد تکرار کرده بود که خودم تو دلم میگفتم فالیعبدو رب هذاالبیت یادشش بخیر چقدشیرین بود اون لحظه ها...

😭بهم گفت روژین جان اگه دوس داری هر وقت من کلاس داشتم اینجا توم بیا من هر چند تو دلم یه #شادی بزرگ بود ولی گفتم بزار بهش فکر کنم بعد از کلاس زنگ به چند تا دوستانش گفت امروز دعوتتون میکنم با بستی تو هم با ماشین ما رو ببر منم خیلی خوشحال شدم هنوزم خندم میگیره من با اون موهایی اون تیپم اونام با اون چادرهای سیاه رنگ خانه کعبه هم خنده دار بود هم خیلی عجیب سبحان الله نمیدونم چطوری اون روز رو توصیف کنم .وقتی رفتیم اونجایی که بستنی بخوریم خیلی شلوغ بود مجبورشدم ماشین رو خیلی دورتر از خودمون پارک کنم مشغول حرف و خنده و بستنی خوردن بودیم مثل همیشه دو تا بستنی خوردم کاری کردم اونام مثل من. تقریبا تاریک شده بود دلم میخواست که واسه شام دعوت شون کنم اما میدونستم نمیتوانستن بیاین وقتی رفتیم دنبال ماشین ماشین هیچ جا نبود انگار اصلا نبود باور نمیکردم که ماشین نیستش...

#ادامه_دارد_ان‌شاءالله


join➦ @Malomateislami1441🌹


یکی را گفتند:
چگونه تنهایی را تحمـل میکنی؟

گفت:
من همنشین خدایم هستم...

هر وقت خواستم
او با من سخن بگوید
قرآن میخوانم...

و هرگاه بخواهم
من با او سخن بگویم
نماز میخوانم...


🌹🌹🌹🌹┄┅❥❥❥🌼🔮🌼❥❥❥┅┄​🌹🌹🌹🌹

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣

🌼🍃" هــر پرهیزڪارے گذشته اے دارد . . .

🌼🍃هــــر گناهڪارے آینده اے

☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️☔️




•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•


مراقب نهال ایمانت باش

به عبادتهایت مغرور نشو وهیچڪَاه ڪَناهڪارے را با دیده ے حقارت منڪَر

تو از توبه ے پنهانےاش چه آڪَاهے؟

مبادا غرور در ایمانت تورا به جهنم بڪشاند
وتوبه ے ڪَناهڪارے او را زودتر از تو وارد بهشت نماید
اللهم_ارحمنا_واغفر_لنا
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻


•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•




‍ 💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_چهارم


✍🏼درون گناهبارم بهش میگفت چرا بخاطر چی دنبالش کردی تو که مجبور نبودی و دلمم براش میسوخت نشستم تا حرفاش تموم شد درونم یه آتیشی بود که نمیتونم تصورشم کنم اما ناراحت بودم چون مثل خواهر خودش حسابم نکرده بود حتی بعنوان یه دوست در حالی که من برام خیلی مهم بود گفتم مهناز جان دیگه خودت رو اذیت نکن لازم نیست تویی که مسلمان هستی با کافر دوست باشی این خلاف دین توئه و دیگه رفتم...

🌸🍃دو روز گذشت من کلا قید دوستم رو زده بود هر چند خیلی دوستش داشتم حتی شب وقت خواب که اون وقت زیاد فکر میکنم یادم می اومد و خیلی گریه میکردم بعد دو روز و تلفن خونه مون زنگ خورد منم خیلی بی اهمیت مثل همیشه جواب تلفن رو دادم بیخیال اینکه به شماره نگاه کنم و یادم رفته بود برداشتم مهناز بود وقتی صداشو شنیدم یه دفعه دلم پر شد گفتم تویی مهناز هیچ وقت فکر نمیکردم دوباره حتی صداتم بشنوم گفت روژین توروخدا ببخشید خیلی معذرت خواهی کرد گفتم به یه شرط میبخشمت که ببینمت دلم برات تنگ شده دیوونه اونم گفت الان کلاس دارم تو مسجد گفتم باید ببینمت گفت امروز نمیشه گفتم کدوم مسجدی بیام اونجا گفت اخه تو مسجد فکر نکنم درست باشه تو بیای گفتم چرا خیلیم دوس دارم ببینم مسجد چطوریه اونم گفت باشه تو که نمیتونی این جا جایی مسلمانان تو.... سکوت کرد و گفتم راحت باش بگو گفت تو بی دینی اینجا جا یه مقدسیه برای ما...

🌹 گفتم قسمت میدم به خدات بزار بیام گفت باشه برو غسل کن بعد بیا اینجا .... همه کارای که گفت انجام دادم بلند ترین مانتوی که داشتم رو پوشیدم و موهامو تند بستم روسری بزرگی سرم کردم ماشین مامانمو بردم استرس زیادی داشتم انقد که تو راه استفراغ کردم بازم استرس داشتم نمیدونم چرا وقتی رسیدم دست و پام میلرزید وقتی رفتم تو نماز جماعت عصر بود دیوارهای بلند با اجر های زرد پنچره بزرگ سقف روشنایی زیادی به مسجد داده رفتم جلو نماز خواهران دستاشونو بالای نافشون رفته بودن با چادرهای تمیز و سیاهشون پاهاشونو بهم چشپیده بودن و حرکات عجیبشون جالب و عجیب بود برام و دیدن این لحظه ها برام خیلی خوشایند بود... نمازشون تموم شد بهم گفتن تو نماز نمیخوانی من جوابی نداشتم اگه مهناز رو نشناخته بودم یه جواب زشت میدادم ولی برام معلوم شده بود که اونا از من بهترن مهناز جواب داد روژین نماز نمیخونه....
خجالت کشیدم پیش مسلمانان اونا گفتن چرا بدون خبر داشتن از ملحد بودن من اومدن در مورد نماز و بهشت برام صحبت کردن من رفته بودم پیش مهناز اما کلا اونو فراموش کرده بودم عرق در حرفای خواهران دینیم شده...

🌸🍃نمیدونم چطوری دارم اینارو مینویسم تا من وارد دین قشنگ الله شدم همشونو از دست دادم تو عمرم دیگه فکر نکنم همیچین آدمی رو ببینم به این خوش زبونی آرزوم فقط یه بار یه بار فقط چند کلمه برام حرف بزنه حتی شده به یه خبرشم راضیم...

💖فقط اونای طعم شیرینی دین چشیدنو دوستای خوب داشتن میدونن من دارم چی میگم اسمش فرشته بود دخترا بهش لقبه ام_اسامه داده بودن اینجوری صداش میکردن حرفاش برام شیرین بود وقتی حرفاش تموم گفت از ته دل برات دعا میکنم الله راه زیباشو بهت نشون بده و هدایت روشنشو شامل حالت کنه همه گفتن امین وقتی به مهناز نگاه کردم گریه میکرد منم گریه ام گرفت هنوز ندونستم چرا فقط دلم هوایی تازه میخواست هوایی که تمییز باشه......

#ادامه_دارد_ان‌شاءالله


join➦ @Malomateislami1441🌹


💗🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃💗

❇️ حضرت رسول صلى الله عليه وسلم فرمودند :

🔘 «هرکه روزانه صد بار بگوید:

💟 لا إله إِلا اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، لَهُ المُلْكُ وَلَهُ الحَمْدُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ،

➖ پاداشی برابر با آزاد کردن ده برده به او می‌رسد

➖ و صد نیکی برایش ثبت می‌شود
➖ و صد گناه از گناهانش پاک می‌گردد
➖ و آن روز تا غروب، از شرّ شیطان حفاظت می‌شود
➖ و هیچ‌کس عملی بهتر از او انجام نداده است؛ مگر کسی که بیش از او این ذکر را گفته باشد»


•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•


❇️ بهشت بر چه ڪسانی حـرام شــده است ؟

💟 حضرت رسول الله ﷺ فرمودند :

🔘 سه کس هستند که باری تعالی بهشت را بر آن ها حرام کرده است !!!

❶ شرابخوار

❷ کسی که نافرمانی والدینش را می کند .

❸ دیوثی که بر پلیدی زنش راضی می شود .

📚 مسند احمد


•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•

join➦ @Malomateislami1441

•┈✾~🍃🌸🌺🍃~✾┈•




‍ 💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...

#قسمت_سوم

✍🏼رفتم خونه و مهناز زنگ زد گفت روژین عزیزم چرا اینطوری کردی گفتم توروبه مقدساتت قسم بهم راستشو بگو که واسه نظافت نرفته بودی ساختمان موسیقی؟؟؟

🌸🍃اونم گفت نه به ذات پاک پرودگارم (همیشه این کلمه رو خیلی شیرین میگفت) آخر صحبت هامون گفتم قرآن داری منظورم همون صوت هاست خیلی بهش احتیاج دارم الان میام بهم بده...
اونم از تعجب شاخ در اورده بود که یه دختر بی_دین صدای قران میخواد چیکار اما میدونستم که دیگه موسیقی نمیتونه آرامم کنه تنها دوای_دلم شده بود صوت ارام قران شب وروز سوره ی ملک میگرفتم تا اینکه وقتی میگرفتم حفظ کرده بودم....

✅یه روز که باهام که داشتم حرف میزدیم مهناز همون صوت قشنگ همیشگی رو گرفت منم همش باهاش تکرار میکردم از بس حواسم به قران بود یادم رفته بود که پیش مهنازم وقتی بهش نگاه کردم اشکای قشنگش داشت میریخت بهم گفت ادمای که تو زمان جاهلیت خیلی بد بودن خیلی خوبن تو دین...

➖هیچ وقت یادم نمیره جمله ای ساده ای بود اما ته قلبم نشست منم بخاطر عقاید غلط خودم گفتم هیچ وقت هیچ وقت من مسلمان نخواهم شد امکان پذیر نیست اونم فقط با سکوت جوابم داد این سکوتش خیلی برام دردناک بود همیشه جوابش سکوت ولی خیلی دردآور.... تا شب همین جمله تو ذهنم میچرخید و تو فکر بودم نکنه که مهناز از جواب من ناراحت شده شاید اون منظورش من نبودم بهش اس دادم عذرخواهی کردم و گفتم فکر مسلمان شدن منو از ذهنش بیرون کنه گفت من کی گفتم تو مسلمان شو ولی میخوام بدونم منظور از امکان پذیر نبودن مسلمان شدن تو چیه...

🌹ترست از چیه روژین ده دقیقه بود پیام بدست رسیده بود اما جوابی نداشتم ایا خودم نمیخوام ایا از ترس مادرم یا ترس جدایی با خواهرم یا چه چیزی دیگه فقط گفتم من اینجوری راحتم همین شب خوش....
یه روز که از مدرسه می اومدم منهاز رو دیدم اومده بود خونه باباش چشاش قرمز شده بود بهم که نزدیک شد گفتم مهناز گفت ولم کن روژین از هرچی ادم بی دین دنیاست منتفرم من نمیدونم چرا ازش ناراحت نشدم کیفمو دادم سوژین دنبالش کردم محل زندگیمون رو به روش یه پارک بود خواهش کردم مهناز بیا اینجا فقط تا اروم میشی کنارت میشینم قبول کرد منم دیدم خیلی ناراحته خواستم باهاش شوخی کنم گفتم من تورو مثل سوژین دوست داشتم فکر میکردم منم مثل خواهرتم اونم همون نگاهای سنگین شو بهم کرد اما اینبار سکوت نکرد حرف زد ....

🌸🍃گفت تو رو هیچ وقت خواهر خودم ندونستم دختر کافر نمیشه خواهر من نمیشه دوست من و دوستش داشته باشم اگه تا حالا باهات حرف زدم فقط و فقط بخاطر رضای پرودگارم بوده من بخاطر چی الان شدم نظافتچی بخاطر ترس از خالقم که نون حروم از گلوم نره پایین بخاطر چی خانوادم منو بیرون کردن بخاطر چادرم بخاطر حجابم بخاطر اسلامم...
حالش خیلی بد بود نمیدونم چی شده بود و هرگزم ندونستم که اون روز چرا انقد ناراحت بود فقط مکث کردم بهش نگاه میکردم حرف میزد تو دلم بهش حق میدادم.....


#ادامه_دارد_ان‌شاءالله


join➦ @Malomateislami1441🌹

20 last posts shown.

1 444

subscribers
Channel statistics