東京都


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


من روشنایی چراغ های نئونی شب های توکیو‌اَم.

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter




این تمایلم به بی دلیل علاقه نشون ندادن به چیزای پر طرفدار خیلی برام عجیبه. کافیه یه فیلمی یهو خیلی صدا کنه و همه جا ازش حرف بزنن، همین کافیه که دیگه نخوام ببینمش. یا حتی یه بازیگر یا یه خواننده. البته این داستان بعضی جاها جواب نداده. ولی وجودشو حس می‌کنم. معمولا از موضوعات آندرریتد بیشتر لذت میبرم. احساس می‌کنم بکر ترن. انگار فقط مال خودمن.


این منم.


این آرتیست آهنگای فوق العاده ای میسازه. فقط خیلی دلم می‌خواست بهتون معرفیش کنم. چون خودم با این آهنگ باهاش آشنا شدم پس همین رو واستون میذارم. با Woodz آشنا شید. (:


"توئم یکی میخوای؟"
زمزمه‌ای زهوار در رفته از میان لبانم بیرون آمد. تمام تلاشم را متمرکز کرده بودم تا حین تکان دادنشان، پوسته کاغذی سیگار از دهانم پایین نیفتد. با این حال، همه اعضا و جوارحم به قدری سنگین و کرخت شده بودند که حتی ضرباتی که او به حصار ها وارد می‌کرد، کوچکترین تاثیری بر من نمی‌گذاشت.
وقتی به عادت همیشه دهانش را باز کرد و صدای خُر خُرش را پس کله‌اش انداخت دیگر از بوی تعفنی که از انتهای حلقش به سمتم فرستاده شد صورتم را مچاله نکردم. سعی کرد میله های نازک بین‌مان را با تحمیل وزنش پاره کند. یک بار، دو بار، سه بار، خسته نمی‌شد.
نگاهم تنها به او بود وقتی سرش را از قسمت بریده شده حصار بیرون آورد و به من غرید. اگر هنوز هم مرا می‌‌شناخت، این کار را نمی‌کرد!
"خیلی خب رفیق. دعوا ندارم که."
سیگار آتش زده نشده از انگشتانم پایین افتاد و زیر کفش هایم له شد.
دنیای بی سر و تهی که پشت آن حصار‌ها به بند کشیده شده بود تاریک و غم زده بود. دنیایی که حالا او هم جزوی از آن بود.
"فقط اومدم بگم... مامان دلش خیلی برات تنگ شده... منم!"
در جواب فقط صدایی شنیدم خشونت بار، متعلق به حیوانات وحشی؛ هر چند هنوز هم میشد تعبیرش کرد. تصور کردم، او هم دلش برایمان تنگ شده است. با اینکه از صورتش، جز آن چشمان گرد و کهکشانی چیز آشنایی باقی نمانده بود اما هنوز هم می‌توانستم بشناسمش. حتی وقتی میانِ هزاران هزار هم نوعش گم شده بود.
آن لحظه تازه وقتی فهمیدم آهی به غلظت اسپرسو‌های تلخش کشیده‌ام که دود خاکستری رنگ، چهره او را از جلوی چشمانم پنهان کرده بود.
"کاش می‌فهمیدی حرفامو. نه... کاش اینجا پیش ما بودی. می.دونی؟ آخه بعدِ تو همه چی داغون شد. انگار زندگی برای من و مامانم رسید به تهش. من... می‌خوام بیام اونجا. اینو به کسی نگو، باشه؟ مامان حالش خوب نیست. اگه اونم بذاره و بره، میام پیشت. قول می‌دم. خیلی زود..."
اشعه های آفتاب که به سرخی زد، رنگ آسمان نارنجی شده بود. ابر‌های مریض، خسته و بنفش چهار چوب دنیا را احاطه کرده بودند. سیگارم به قدری کوتاه شده بود که می‌توانستم حدس بزنم دیگر به انتهایش رسیده است. آن را از بین لب‌هایم بیرون کشیدم و به صورت پر از خون مردگی‌اش لبخند زدم. قبل از اینکه بچرخم برای بار آخر زمزمه کردم "تو تنها نمی‌مونی. زود میام!"














Challenge ⌗3: Here is your drabble 𝙒𝙧𝙤𝙣𝙜 𝙉𝙞𝙥𝙥𝙡𝙚𝙨!

ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᴋᴏᴏᴋᴍɪɴ
⌗ғʟᴜғғ ⌗ᴄᴏᴍᴇᴅʏ ⌗ᴢᴏᴍʙɪᴇ ⌗sᴇᴄᴏɴᴅ ᴍᴇᴇᴛɪɴɢ ⌗ᴍɪsᴜɴᴅʀᴇsᴛᴀɴᴅɪɴɢ ⌗ᴊɪᴍɪɴ ɪs sɪʟʟʏ ⌗ᴛᴀᴇʜʏᴜɴɢ ɪs ʜɪs ʙʙғ

For Dear 𝐅𝐫𝐢𝐚 ‹𝟹


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
Cc: VHJKAY


امشب کاور Off My Face از جاستین بیبر رو بهتون پیشنهاد می‌کنم؛ از اعضای خوش صدا گروه p1harmony که الحق اسم گروهشون برازندشونه. اونا کسایی نیستن جز تئو و جیونگ عزیزم.


همه چیز از روزی شروع شد که برادر زاده‌ام وقتی داشتیم تو خونه جدید قایم باشک بازی میکردیم از اتاق زیر شیروونی آلبوم عکسای ده سال پیشو پیدا کرد. خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم. حتی نمیدونم چجوری توی خونه قبلی جاش نذاشته بودم. حدس میزنم همراه وسایلای دیگه آورده شده بود. توی این ده سال یه بارم حتی ندیده بودمش. عجیب بود نه؟ اما همه چیز عجیب تر شد وقتی که اون ازم پرسید "عمو، این آقائه کیه کنارتون وایساده؟" و من هیچ ایده ای براش نداشتم. اون مرد تقریبا توی بیشتر عکسا نزدیک من ایستاده بود. با یه لبخند عمیق برعکس چشم های سرد و غمگینش. پارادوکس چهره اش منو تحت تاثیر قرار داد. ولی هیچوقت نتونستم به یاد بیارم که دقیقا کی بود. چطور ممکن بود؟ چطور ممکن بود وقتی حضورش توی بیشتر عکسا وجود داشت؟ همه چیز به همینجا ختم نشد. هیچکس اون رو نمیشناخت. نه حتی همکلاسی های دبیرستانم که تا به امروز باهام در ارتباط مونده بودن. نه حتی برادرم که توی عکسا اون رو در آغوش گرفته بود. نه حتی بهترین دوستم که توشون دست دور گردنش انداخته بود. هیچکدوم کوچکترین خاطره ای از اون پسر به یاد نمی‌آوردن. من نمیتونستم بیخیالش بشم. نمیدونم شاید نوع نگاهش به من بود؛ یا شاید بهتره بگم به دوربین. وقتی به چشم هاش خیره میشدم میدونستم داره سعی میکنه که چیزی بهم بگه. نمیتونستم رهاش کنم توی جعبه ای که ازش بیرون اومده بود. نمیتونستم ببندمش و بندازمش ته اتاق زیر شیروونی. بعد از اون، همه چیز تغییر کرد. شاید هیچوقت نباید اون مرد غریبه توی خاطرات پاک شده‌ام رو میدیدم. شاید هیچوقت نباید دنبالش میگشتم...




وقتی لاو گفت:
The more I get older,
The less I wanna be sober.
من حسش کردم.


Challange ⌗2: Here is your drabble 𝙈𝙮 𝘽𝙞𝙗𝙗𝙞𝙙𝙞-𝘽𝙤𝙗𝙗𝙞𝙙𝙞-𝘽𝙤𝙤!

ᴄᴏᴜᴘʟᴇ: ᴄʜᴀɴʟɪx
⌗ғʟᴜғғ ⌗ғᴀɴᴛᴀsʏ ⌗ғᴀɪʀʏ ᴄʜᴀɴ ⌗ғᴀɪʀʏ ғᴇʟɪx ⌗ᴄᴜᴛᴇ ⌗ᴄʜᴀɴ ᴅᴏᴇsɴᴛ ᴋɴᴏᴡ ʜᴏᴡ ᴛᴏ ᴍᴀᴋᴇ ᴀ ᴡɪsʜ

For Dear 𝐑𝐚ù𝐥 ‹𝟹




وقتی تاپه vs وقتی باتمه

20 last posts shown.

31

subscribers
Channel statistics