☑🖋
✔ #ریسمان
صبح
مسلخِ اشعاری بود
سرگردان
در هزارتویِ اذهانم
و اینگونه که من
میرقصیدم
بر کرانههای رسواییِ خویش
فوجفوج ستارهی بیپَر
خم میشدند بر مزارِ روانم.
هفتاد و هفت سحابیِ باروَر
در نزدیکترین لحظهی عبورِ خود
بر انحنای شعور
اعتراف کردند
که صبح،
مادیانی ست سمج
و آن اسطورههای نورانی
که حکایت از لطافتاش میکرد
همگی زادهی اوهامِ تاریکی هستند.
من بر شانههای ماه
ردی دیدم از زخمهای عمیق
که هنرِ دستانِ اوباشِ صبح بود
و پرچمدارانِ ماه را
در هر گذارِ نور
بیرحمانه
به اعدام میسپردند.
نه!
صبح را نمیخواهم؛
من در رثای ماه
شعری خواهم بافت
به بلندای بیحدترین
ریسمانِ آه.
🖋 عیسی اسدی میم
۵ دی ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
.
✔ #ریسمان
صبح
مسلخِ اشعاری بود
سرگردان
در هزارتویِ اذهانم
و اینگونه که من
میرقصیدم
بر کرانههای رسواییِ خویش
فوجفوج ستارهی بیپَر
خم میشدند بر مزارِ روانم.
هفتاد و هفت سحابیِ باروَر
در نزدیکترین لحظهی عبورِ خود
بر انحنای شعور
اعتراف کردند
که صبح،
مادیانی ست سمج
و آن اسطورههای نورانی
که حکایت از لطافتاش میکرد
همگی زادهی اوهامِ تاریکی هستند.
من بر شانههای ماه
ردی دیدم از زخمهای عمیق
که هنرِ دستانِ اوباشِ صبح بود
و پرچمدارانِ ماه را
در هر گذارِ نور
بیرحمانه
به اعدام میسپردند.
نه!
صبح را نمیخواهم؛
من در رثای ماه
شعری خواهم بافت
به بلندای بیحدترین
ریسمانِ آه.
🖋 عیسی اسدی میم
۵ دی ۱۴۰۳
@Miim_IsaAasadi
.