#اندکی_تامل
مردی از سلف در خانهی دوستش را زد. دوست او از خانه بیرون آمد و گفت: چه شده است؟
گفت: چهارصد درهم نیاز دارم!
او سریع وارد خانه شد و چهارصد درهم برداشت و بیرون آمد و به دوستش داد، سپس به داخل خانه آمد و گریست...
همسرش گفت: اگر دادن این مبلغ اینقدر برایت سخت بود [که به گریه افتادی] چرا عذر نیاوردی و از زیر آن در نرفتی؟!
گفت: گریهام برای این است که چرا آنقدر حالش را نپرسیدم و از او بیخبر ماندم که او مجبور شود خودش نیازش را به من بگوید!
[التبصرة في الوعظ: ۲/ ۲۶۳]
🔻 ما چگونه ایم؟؟
🍃
🍁🍃
🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍃
مردی از سلف در خانهی دوستش را زد. دوست او از خانه بیرون آمد و گفت: چه شده است؟
گفت: چهارصد درهم نیاز دارم!
او سریع وارد خانه شد و چهارصد درهم برداشت و بیرون آمد و به دوستش داد، سپس به داخل خانه آمد و گریست...
همسرش گفت: اگر دادن این مبلغ اینقدر برایت سخت بود [که به گریه افتادی] چرا عذر نیاوردی و از زیر آن در نرفتی؟!
گفت: گریهام برای این است که چرا آنقدر حالش را نپرسیدم و از او بیخبر ماندم که او مجبور شود خودش نیازش را به من بگوید!
[التبصرة في الوعظ: ۲/ ۲۶۳]
🔻 ما چگونه ایم؟؟
🍃
🍁🍃
🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍃