من ، از اوجِ نالەهای درد
فریاد را درگلوی بغض خفە کردەام
آنگاە کە در تقطیعِ ابرها
باران ، آسمان را بە لرزە می اندازد
و چشم های آفتاب
در هجای مرثیەهای تنهایی
رنگِ ماتم می گیرد،
چشم هایم ، دیگر از طوفان دلتنگی
و گریەهای بی اشک
بغض نخواهند کرد
کە قصەی تاراجِ باغ
از زبان فصل
بەگوشِ دردهایم آشناست
"در جهانی غمین و افسردە ،
دل خیالش بەآسمان می شد
پر کشیدن بەاوجِ غم را هم ،
درمیانِ غزل عیان می شد
زندگی باختن بە دلتنگی ،
در سرابی کەچون حبابی بود
بغض های نشستە درحَلقم ،
گریەهایی کەداستان می شد
آرزوها حباب هایی شد،
درهوا رنگی از خزانم داشت
ماندە با اشک تلخی از پوچی،
در درونم کە شوکران می شد"
زبان از فریادی
کە درپنجەهای سکوت جان می دهد،
ترانەی بهار نمی خواند
کە بلبلان آواز را از یاد بردەاند
در این ویرانەی بی آباد
همدلیِ پرندە با قفس ،
ترس را بە جانِ پرواز می اندازد
مدتهاست سایەی انتظار
نبضِ لحظەهایم را
بەطپش نمی اندازد
#فریدەکاکــی
بە یاد پدرم ...🥀
https://t.me/NaghmeieParvaz
فریاد را درگلوی بغض خفە کردەام
آنگاە کە در تقطیعِ ابرها
باران ، آسمان را بە لرزە می اندازد
و چشم های آفتاب
در هجای مرثیەهای تنهایی
رنگِ ماتم می گیرد،
چشم هایم ، دیگر از طوفان دلتنگی
و گریەهای بی اشک
بغض نخواهند کرد
کە قصەی تاراجِ باغ
از زبان فصل
بەگوشِ دردهایم آشناست
"در جهانی غمین و افسردە ،
دل خیالش بەآسمان می شد
پر کشیدن بەاوجِ غم را هم ،
درمیانِ غزل عیان می شد
زندگی باختن بە دلتنگی ،
در سرابی کەچون حبابی بود
بغض های نشستە درحَلقم ،
گریەهایی کەداستان می شد
آرزوها حباب هایی شد،
درهوا رنگی از خزانم داشت
ماندە با اشک تلخی از پوچی،
در درونم کە شوکران می شد"
زبان از فریادی
کە درپنجەهای سکوت جان می دهد،
ترانەی بهار نمی خواند
کە بلبلان آواز را از یاد بردەاند
در این ویرانەی بی آباد
همدلیِ پرندە با قفس ،
ترس را بە جانِ پرواز می اندازد
مدتهاست سایەی انتظار
نبضِ لحظەهایم را
بەطپش نمی اندازد
#فریدەکاکــی
بە یاد پدرم ...🥀
https://t.me/NaghmeieParvaz