در برابر چشم همه لباسش را بالا کشید و فریاد زد من فقط تن خود را میفروشم تنها تن خود را و بس اما میبینم همین جا در برابر چشم همه هستند کسانی که تن کوهستان و تن دشت و بوستان و تن آفتاب و باران را فروختهاند و با وقاحت تمام بر صندلی شرافت این سرزمین تکیه زدهاند!
شیرکو بیکس | کتاب گردنبند