نیلوفرانه | نیلوفر دادور


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


اگر نخل‌ها گلِ نیلوفر باشند و زمین، برکه‌ای قیرفام، چه؟!

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


چوب سحرآمیز

یکی از عجایب خوابگا‌‌ه‌ها این است که آدم‌ها می‌توانند کنار بقیه‌ی صف‌هایی که در زندگیشان وجود دارد مثل صفِ نونوایی، صف یارانه و هزاران صف دیگر، صف مسواک‌ زدن را هم ببینند.
آن سال‌ها تازه با مسواک سنتی آشنا شده بودم.
صبح‌ها طبق روال هر آدمِ معمولی مسواک می‌زدم.
اما این مسواک‌زدن معمولی من برای بقیه عجیب به نظر می‌رسید و لباس‌های محلی‌ام به این‌ عجیب بودن دامن می‌زد. یک دختر با لباس محلی که هر روز به دندان‌هایش چوب می‌مالد!
گاهی اوقات بعضی‌ها آنقدر باتعجب نگاهم می‌کردند که دلم می‌خواست با صدای بلند بگویم: این مسواکه! فقط مدلش با مال شما فرق می‌کنه‌.
گاهی اوقات دلم می‌خواست بیخیال مسواک سنتی شوم و مثل بقیه‌ی آدم‌ها از مسواک‌های صنعتی استفاده کنم اما کشش عمیق آن حدیث پیامبر(ص) درباره‌ی این نوع مسواک و از طرفی قدرت عجیبش در تمیز و سالم نگه‌داشتنِ دندان‌ها مانع می‌شد.
مدت‌ها به این روال گذشت تا این که یک روز صبح‌، در راهروی خوابگاه یک نفر صدایم کرد.
دختر سلام‌ کرد و بعد از خوش‌وبش گفت:‌ ناراحت نمی‌شی اگه یه سوال ازت بپرسم؟
گفتم: نه بپرس!
دختر باخجالت و کمی‌ معذب بودن گفت: تو مسواک نداری که از چوب استفاده می‌کنی؟
لحن و صدای دختر آنقدر به‌نظرم خنده‌دار می‌رسید که بی‌اختیار زدم‌ زیر خنده!
دختر از خنده‌ی من خنده‌اش گرفته بود و بدون این که اجازه دهد من جوابی بدهم، گفت: خودم جواب سوالم رو گرفتم. و بعد به دندان‌هایم اشاره کرد و گفت: چون جنس چوب تو از مسواکای ما بهتره.

آن روز درباره‌ی این "چوپ" با هم دیگر حرف‌های زیادی زدیم و البته باب آشنایی‌های فرهنگی و مذهبی بسیاری بین ما باز شد.
یادم می‌آید آن سال بعد از تعطیلات تعداد زیادی مسواک سنتی از بلوچستان آورده بودم و به مشتاقان رو به افزونی‌ این "چوب سحرآمیز" هدیه داده بودم.

همه‌ی این داستان‌ها را گفتم که چند نکته برای یادآوری به خودم بگویم:
اول این که اکثر آدم‌ها فقط چوب ظاهرت را می‌بینند و کم‌اند آدم‌هایی که شیره‌ی معجزه‌گرت را کشف کنند پس نگران قضاوت‌ها نباش یک روز، یک نفر روشنی و سفیدی لبخندت را خواهد دید و رازت را کشف خواهد کرد.

دوم این‌ که از کارهای خوبی که به آن‌ها باور داری دست نکش حتی اگر لباسِ محلی و مسواک چوبی‌ات در نظر بقیه ترکیب عجیب و خنده‌داری بیاید.
فقط لبخند بزن! لبخندت زیباست.

✍🏻نیلوفر دادور

https://t.me/Niloofardadvar


هر‌کجا غیر تو دنبال آرامش گشتم، هزار بار توبه🤍.


به چشم‌های ماه خیره می‌شوم و در آنها چشم‌های روشنِ تو را می‌بینم.
بغضِ تاریکی در گلویم جا خوش‌کرده‌است و در سرم پژواکِ ممتدی از دلتنگی تو جریان دارد.
شبیه " استن حنانه"، آن منبرِ چوبی‌ات در مدینه که هر روز بر آن تکیه می‌زدی دلتنگت هستم و یاد تو تکیه‌گاه همیشگی خیال من است.
دلتنگم و حنینِ دلتنگی‌ام را با صلوات به سویت روانه می‌کنم.
گفته‌ای صبور باشید! صبور باشید تا روزی که کنارِ آن حوضِ روشن همدیگر را ملاقات کنیم.
صبورانه چشم‌انتظارِ آن روزم. روزی که شفافیتِ نگاه تو را خواهم دید و مهربانی صدایت را خواهم‌ زیست.
سلام و عشق و ارادتم تقدیم روحِ بلندت باد ای بهترین مخلوقِ خدا.

اللهم‌ صل وسلم علی خير خلقك محمد وعلى آله وصحبه وبارك وسلم عليه🤍.

✍🏻نیلوفر دادور

https://t.me/Niloofardadvar


آدمی‌زاد طومار طولانی انتظار است،
ای پرنده! ولی تو
خال یک نقطه در صفحه‌ی ارتجال حیاتی.

|سهراب سپهری|


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
دوستی دارم که "گنجشک‌ها" ما را بیش از هر چیز دیگری به‌ یاد هم می‌اندازند.
دیروز برایش نوشتم: " و من گریه‌ام می‌گیرد که چرا آخر من پرنده به دنیا نیامدم؟"

شبش دیدم برایم نوشته: " خوب بخوابی، در خواب پرنده بشی و بر فراز کوه‌های سرسبز پرواز کنی".

زیباتر از این؟!


سلام بر ستاره‌‌های کوچکِ شبِ چشم‌هایت به وقت لبخند!
سلام بر مرهمِ نگاهت🤍

نیلوفر دادور
@Niloofardadvar


خودم، سلام!

نمی‌پرسم حالت چطور است؟ چون می‌دانم خوب نیستی!
دیشب و دیروز و امروز و شاید تا روزها و حتی سال‌های خیلی زیادی احساس رنج خواهی کرد. می‌دانم همیشه خشمی در وجود تو زبانه می‌کشد و نمی‌دانی چگونه آرامش کنی و یا اصلا از دستت برمی‌آید که جلوی این خشم بایستی؟
هر لحظه از خودت می‌پرسی، چرا زن‌ها را می‌کشند؟ چرا چاقوها و تبرها بی‌رحمانه بر تن زن‌ها فرود می‌آیند؟
چرا اشتباهات زن‌ها بخشیده نمی‌شود؟
چرا زن‌ها صدایِ خفه و مسکوتِ جامعه‌اند؟
چرا وقتی چاقو‌ها به سمت زن گرفته شوند، قبح خود را از دست می‌دهند؟
چرا کسی صدای زن‌ها را نمی‌شنود؟
و هزاران چرای دیگر که شبیه خوره به جانت افتاده و آرامشت را ربوده است.
من حتی اشک‌های پنهان و بغض تاریک گلویت را هم دیده‌ام.
دیده‌ام که چطور دلت برای رومیناها و مناها گریه کرده است!
ولی به من بگو مگر اشک می‌تواند مرهم و ضماد زخم‌های تعفن‌گرفته باشد؟
خشمِ فروخورده و دست‌های گره‌شده به تنهایی صورتِ کدامین جهل را کبود کرده‌اند؟
اگر جهل چاقو دارد تو چه چیزی داری؟
تو با چه چیزی تعصب و غیرت ننگینِ این آدمک‌ها را سر می‌بری؟

جواب این سوال‌ها را باید زودتر پیدا کرد چرا که چاقویِ جهل این روزها تیزتر از همیشه است.

✍🏻نیلوفر دادور

#نامه‌ای_به_خود
#قتل_ناموسی
#منا_حیدری

https://t.me/Niloofardadvar


من یک دخترم!
با دست‌های لرزان و با تلألوِ نه‌‌چندان روشنِ اشک می‌نویسم.
اندک‌ ثانیه‌ای با من همراه شو!
مگر من رحمتِ خانه‌ات نبودم؟! مگر قرار نبود امنیتِ دست‌ها و سینه‌ی سترگِ پدرانه‌ات، مامن این دختر باشد؟

کاش قبل از آن که داسِ این تعصب تاریک بر شریانِ این رگِ نه‌چندان قرمز فرود آید، به یاد می‌آوردی من، همان "رومینای کوچکِ توام" همان دختر بچه‌ی معصومِ زیبا.

کاش قبل از آن که مرا و کودک هرگز زاده نشده‌ام‌ را، به تنِ سردِ خاک بسپاری کمی، فقط کمی به یاد می‌آوردی که من، همان سارا همان هاجرم که موهبتِ عظیمِ موجودیت و زندگیم را به دستانِ تو سپرده‌ام‌.
تویی که در رؤیاهای دخترانه و زنانه‌ام، قرار بود شانه‌ات خانه‌ی امنِ من و فرزندانمان باشد.

چرا؟ به قیمت چه؟!
ارمغانِ این تعصبِ خاکستریِ پردرد چه بود؟!

چه جراحت سنگینی بر قلبم گذاشت، این جمله‌ی کوتاهِ دختری با چشم‌های پرمروارید اشک؛ "هرگز دلم نمی‌خواهد روزی از دختر بودن بدم بیاید"

به خودمان بیاییم!
چرا حریم پر‌حرمتِ دختران و زنانِ این سرزمین، آبستن ترس، وحشت، تحقیر و مرگ شده است؟

اگر به دینی معتقدید شما را به خدای آن اعتقاد و دین قسم، که هرگز در هیچ کجای آن نیامده که دخترانتان را سر ببرید.

مگر نخوانده‌ای؛ {واذا الموودة سئلت بای ذنب قتلت}.قرآن|تکویر|۹

فارغ از هر دین و اعتقاد و مذهبی، مگر همه‌ی ما "انسان" نیستیم؟!
مگر دریدن روح و جسم یک دختر و اختناقِ نفس‌های پر از درد، مهر، امید، عشق و آرزوی یک انسان، دستِ کمی از حیوانیت دارد؟!
این خنجرِ زهرآگین دو سر باخت را غلاف کنیم!

✍🏻نیلوفر دادور

پ،ن: این متن را حدود دو سال پیش در ماجرای قتل رومینا، هاجر و سارا نوشته‌ام.
اما انگار این‌ تراژدی‌های دردناک قرار نیست هرگز تمام شوند.
هر بار زخم تازه‌ای بر تنِ انسانیت می‌نشانند و آدم از آدم‌بودن شرمش می‌گیرد.

#منا_حیدری
#قتل_ناموسی

https://t.me/Niloofardadvar


درهم‌تنیدگی نخل‌ها...


Video is unavailable for watching
Show in Telegram


تو آخرین حرفی هستی که من با خودم تکرار می‌کنم. آخرین امیدِ چشم‌ها و آخرین رمقِ نگاهم.
تو تنها امیدی هستی که میتوانم بخاطرش این چیزهای نازیبا را تاب بیاورم.
فکر کردن به تو روزنه‌های قلبم را پرنور می‌کند و تسکینِ حضورت مرا زنده نگه می‌دارد.
دلم می‌خواهد تو را در گوشه‌ای از قلبم پنهان کنم تا شیطنت هیچ حادثه‌ای این رازِ اصیل را برملا نکند.
حالا که روح و قلبم دارند قد می‌کشند و بودنم تفسیر جدیدی یافته‌است، فهمیده‌ام بعضی چیزها را نباید گفت بعضی چیزها را فقط می‌شود تا عمق جان دوست داشت.

نیلوفر دادور
https://t.me/Niloofardadvar




چه چیزی می‌تواند لرزش‌های دل را آرام کند جز نوازش نگاه نوازشگر‌ت.❤️

‏"اللهمَّ آتِ هذا القلب ثباته"🤍


گنجشک احساس
بزرگ شده است
و صبورتر از همیشه
رویِ شاخ و برگ لحظات
می‌خواند.
و چه امتداد تماشایی است زندگی
از کنجِ تابان احساس.

نیلوفر دادور
https://t.me/Niloofardadvar


و آدمی در نهایت خواهد فهمید که جز آغوش خدا هیچ جای دیگری امن نیست🤍


در لبالبِ سکوتی چنین گزنده
در قتلگاهِ آهوها
میانِ لاشه‌ی شغال‌ها
در سرمایِ حرفی که
در نطفه مرد
و در آبستنِ عقیمِ فریاد‌ها
به من بگو
چه کسی طنابِ پوسیده‌ی بغض را
بر گلوی من انداخت؟

✍🏻نیلوفر دادور
https://t.me/Niloofardadvar


خدا اگر کسی را دوست بدارد به او قلبی مهربان می‌دهد.


خورشید رو به پایان است
و من به جنونِ باد می‌نگرم
به سرمستی درخت‌ها
به شکوهِ غروب
به سرخی آسمان

خورشید رو به پایان است
و من دست‌های دل را گرفته‌ام
و نوازش می‌کنم دلتنگی‌ها را
تنهایی‌ها و حرف‌های مانده
میانِ خالص‌ترین صداها را

خورشید رو به پایان است
و در من، زنی
یالِ اسبِ چموشِ خیال را
نوازش می‌کند
و به دوردست‌ها
در لطافتِ تُردِ یک گل سرخ
سلام می‌دهد.

✍🏻نیلوفر دادور

https://t.me/Niloofardadvar


به یقین دریافته‌ام که اگر خدا برایم‌ خیری بخواهد، به چُنان شکلی آن خیر را وارد زندگی‌ام می‌کند که شگفت‌زده شوم.
و سپاس خدایی را که نعمت‌هایش بی‌کران‌اند و حضور آبی‌اش در زندگی مایه‌ی آرامش و تسلی است🤍.

@Niloofardadvar


﴿ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ ﴾

حریرِ نازکِ قلبت اگر به دستِ بادِ ترس‌ها و آشفتگی‌ها افتاد، به کتابِ خدایت پناه ببر که او فرموده است: تا قلبت را با قرآن ثابت کنیم.

نیلوفر دادور

#ترنم_وحی
@Niloofardadvar

20 last posts shown.

254

subscribers
Channel statistics