شفق میانِ زمستان


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


کلماتی جهت شرح اوضاع روحی‌م، برای غریبه‌‌هایِ رهگذر:
دو فنجان قهوه با طعمِ ستاره‌ها.
یک کلبه‌ مشحون از عودها.
درون غم و اکناف ابرها.

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter












قصه‌ی ماندن باش، بگذار هزار و یک‌شب تورا بگویم‌.


بوی قهوه می‌دهی، در لیوان من بمان.
نماندنت درد دارد، نماندنت نشانه دارد.
نشانه‌ها را در تک‌تک خط‌های خالی کاغذ و جوهرخشکِ خودکار می‌بینم.
نشانه‌ها را در ملاقات با آینه دیده‌ام.
تو بی‌رحمانه مرا درگیر جزئیاتِ نشانه‌ها کردی.
تو می‌دانستی نماندنت دشوار و سنگین است و نماندی.
اگر تا قبل از غروب نیایی بار نیامدنت، مرا له می‌کند.
و این اتفاق ارزش له شدن را دارد.


Forward from: خورشیدِ‌نیمه‌شب‌.
بسانِ قصه ی ماندن در من؛
بمان تا بمانم؛ در شیارهای گوشه ی لب هایت، با هرلبخندت گم خواهم شد.
تو بمان تا بمانم؛ بمان تا برایت بنویسم، کلماتم باش؛ بگذار همانند آن ها با پیچ و تاب گیسوانت بازی کنم.
اگر تو بمانی خواهم نوشت؛ ذوقِ نوشتنم باش.
زبانم در تابِ توصیف تو ناتوان است، بمان برایت خواهم نوشت.
از خنده های تو خواهم گفت، بر کاغذ خواهم آوردشان.
از چشمانت خواهم نوشت؛ همان چشمانی که در آن ها نفس میکشم.
من در میانِ دست های تو زنده خواهم شد و دست های من، تو را در کلماتم، در دفترم با قلمم زنده نگاه خواهند داشت.
قصه ی ماندن باش، بگذار قصه ها از تو بگویم.

-لُن.


Forward from: خورشیدِ‌نیمه‌شب‌.
تو یک جهانی؛ روزی جهانگرد خواهم شد.


Forward from: خورشیدِ‌نیمه‌شب‌.
و من هنوز نمی‌دانم از کِی و چرا و چگونه، خودم را در تیرگیه چشم های تو یافتم.
کی دریافتم که دیگر کار از کار گذشته است.
نمیدونم کی بود و چگونه شد؛ اما میدانم، من برای کشف کهکشانِ چشم های تو فضانورد خواهم شد.
برای این که تو را دریابم، از آسمانها تا زمین خواهم آموخت.
بگذار روزی با غروبِ لبهایت طلوع کنم؛ تو در تاریکیه وجودم خورشید خواهی شد.


تو خیلی زیبا هستی.
متاسفم که همچنان نتوانستم این‌را به خودت بگویم.
من هنگام دیدن تو یک بی‌جنبه می‌شوم.
بی‌جنبه و درگیر، درگیرِ کشفِ تو.
کشف کردنت سخت و زمان‌بر است.
گردیِ چشم‌هایت شبیه‌ به کهکشان است.
سرخیِ لب‌هایت شبیه به غروب خورشید بعد از یک بارانِ جانانه‌ است.
وقتی می‌خندی، خط ریز کنارِ لبت، ماه است.
ماه را دوست دارم، از اینکه روزها را به انتظار دیدنِ ماه، شب کنم خوشم نمی‌آید.
پس روز‌ها را بیشتر بخند.
آن چروک‌های کوچک ولی زیبای کنار چشمت را دیگر نمی‌گویم.
نمی‌دانم شبیه به چی هستند، ولی بهشان حسودی می‌کنم.
موهایت را نگفتم؟ موهایت ظالم و بی‌رحم هستند. زیرا هر یک از تار‌های پریشانِ روی صورتت با روح و روان من بازی می‌کند و همیشه باخت می‌دهم.
کشف کردنت سخت است، برای کشف تو نیاز است هم یک کاشف باشم هم نجوم‌شناس هم فضانورد، هم روانشناس، هم باجنبه.
و من تا اینجا هیچکدام نیستم.
در کشفت ناتوانم چون تو یک جهانی و من هیچ.




اگر این سال‌ها
به دنیا نمی‌اومدیم،
و اون سال‌ها
به‌دنیا می‌اومدیم.


می‌شنوی؟
فریاد چشم‌هارا.






دست‌ها.







20 last posts shown.

48

subscribers
Channel statistics