" تو نمیدونی احساس گناهکار بودن از بدو تولد چیه! تو نمیدونی ترس از کشته شدن توی تمام سالهای عمرت چقدر تلخه! نمیدونی تمام عمر پس زده شدن از همه ی موجودات چه بلایی ممکنه سرت بیاره...
همه من و پس میزنن، هیچکس هیچوقت دلش نخواسته توی چشمام نگاه کنه، میبینی؟ شاید برای همینه که چشمام همیشه خستس...انقدر به کسی خیره نشده، که راه نگاهش و گم کرده...
این قرار نیست تموم بشه، بازم منم، شاهزاده ی رانده شده ای که راهش و گم کرده، شاهزاده ای که کور زندگی میکنه، شاهزاده ای که همه ازش میترسن، همه بلا استثنا ازش متنفرن...و مجرمی که حالا زندانی چشمای تو شده...!"
new fic :)
soon...
@PAPACITA01 ☀️
همه من و پس میزنن، هیچکس هیچوقت دلش نخواسته توی چشمام نگاه کنه، میبینی؟ شاید برای همینه که چشمام همیشه خستس...انقدر به کسی خیره نشده، که راه نگاهش و گم کرده...
این قرار نیست تموم بشه، بازم منم، شاهزاده ی رانده شده ای که راهش و گم کرده، شاهزاده ای که کور زندگی میکنه، شاهزاده ای که همه ازش میترسن، همه بلا استثنا ازش متنفرن...و مجرمی که حالا زندانی چشمای تو شده...!"
new fic :)
soon...
@PAPACITA01 ☀️