یک داستان:عباس آقا در مهمانی کنارسفره ی افطار منتظر اذان بود؛ نشسته خوابش برد،خواب دید:«بدنیا آمده،کودک شده،مدرسه و دانشگاه رفته،عاشق شده،ازدواج کرده،بچه دار و نوه دار شده،دارای خانه و مغازه شده،پیر شده و در حال مرگ است».دوستش بیدارش کرد و گفت:اذان گفتند چایت را بنوش.عباس آقا پرسید:چند دقیقه خواب بودم؟-:یک ربع! شاید ما هم اکنون در چرت یکربعه هستیم. همه چیز در خواب است!🌸🌸🌸