حرفهای زیادی برای نگفتن دارم.
از آن حرفهایی که نمیشود گفت، نمیتوان گفت، اصلاً نباید گفت.
از آنهایی که شنیدنشان، سختتر از بیانشان است.
از آن حرفهای مگو که نه زبانی برای خواندن دارند و نه اندیشهای برای دانستن.
از آنهایی که باید شامگاهان، با چشمانی خسته و خونین، سیگاری بر لب، ناامید و آرام، بنشینی و بر زبان نیاوری.
در تنهایی خود، مجهول بمانی؛ در عظمت بیکسی خود هیچ نیابی و بار سنگین این خاموشی را، به تنهایی به دوش بکشی.
از آن حرفهایی که نمیشود گفت، نمیتوان گفت، اصلاً نباید گفت.
از آنهایی که شنیدنشان، سختتر از بیانشان است.
از آن حرفهای مگو که نه زبانی برای خواندن دارند و نه اندیشهای برای دانستن.
از آنهایی که باید شامگاهان، با چشمانی خسته و خونین، سیگاری بر لب، ناامید و آرام، بنشینی و بر زبان نیاوری.
در تنهایی خود، مجهول بمانی؛ در عظمت بیکسی خود هیچ نیابی و بار سنگین این خاموشی را، به تنهایی به دوش بکشی.