•°راز°•


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified



Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


#آستیاژ_حقیقی و #امیرمحمد_احمدی
آزاد شدن:)
🕊🤍


بیست‌و‌هشتِ‌بهمن‌‌هزاروچهارصدویک🤍✨


دیشب نتونستم بیام؛
راستش دیروز رفتم آتشگاه و با کمک ترنج یه برنامه‌ریزی خیلی تمیز کردیم واسم و نشستم درس خوندم.
ولی خب اون برفا تو آتشگاه تونست حاله این چند روز گذشته‌رو بشوره ببره و حالم یکم روال شد🥲
غروب یک‌راست رفتیم خونه مامانبزرگم و از اونجایی که ناهار غذایی بود که دوست نداشتم و گرسنه بودم شب که بابام اومد خواستم بیام خونه باهاش که لباس عوض کنم و برگردیم دوتایی یواشکی رفتیم جیگرکی و میشه گفت اولین جیگری بود که انقدر به دوتامون چسبید🥲🤍
به هر حال اون برفا و اون غذا خوردن یواشکی پدر دختری خیلی حالمو خوب کرد🫂🤍


یکی انقدر هوا سرد بود برگشت کرج(=
آخر شب میام براتون میگم🥲🤍


حدس بزنید کی امروز خیلی تمیز برنامه ریزی کرده بود و با یه تلفن ریده شد به تمام برنامه‌ریزیش.
افرین دقیقا من.(:


کی چند تا کتاب نخونده داره و باز امروز رفت کتاب فروشی نتونست جلو خودشو بگیره و واسه خودش کتاب گرفت؟
حاح خودِ خودِ من.


یکشنبه ساعت 19🧡


وایبی که بچه‌های مدرسه حضرت خدیجه بهم میدن>>>>


حوصله ام مرد می‌شود
با یک نخ سیگار
ته می‌کشد،تمام می‌شود
له شدنش زیر پای تو تکلیف می‌شود

حوصله‌ام برف می‌شود
برای زنی که زمین شده
حجاب می‌شود
آب می‌شود

حوصله‌ام فال تسبیح می‌شود
.........می‌شود
نمی‌شود‌‌.........

-آرزو حاجی‌طاهروردی


سلطان قلبم🖤


نمیتونم بابامو بغل کنم
به مامانم نمیتونم توضیح بدم
دوستامم که تو درد خودشونن
گم میشم تو خودم و اینو کسی نمیبینه:)


یه آدم بی‌رگ شدم:)


از اونجایی که بعده چندین ساعت گوشیمو روشن کردم میبینم زیاد بدم نمیشه نباشما😂


مرا به آغوش خود ببر و اجازه اشک ریختن را به چشمانم بده.


چرا همیشه اونی که کادو می‌خره واسه بقیه منم و هیچوقت هیچکس برام هیچی نمیگیره تا تولدم؟🥲💔


به چشمانش نگاه کردم؛
مانند همیشه درون آن تیله‌های تیره پر از حرف بود،اما این بار نمیگذاشت،نمیگذاشت بفهمم حرفهایش را،سخت بود رام کردنش.
آرام اما خشمگین،لطیف ولی زخم خورده،خسته ولی امیدوار.
می‌دانستم چه می‌خواهد اما دو پهلو بودن حرفهایش مرا به شک می‌انداخت؛سکوت کردم و درآغوش کشیدمش و در میان سکوتمان فقط صدای اشک ریختنش را می‌شنیدم.
زمان زیادی بود که انقدر خودش را از من دور کرده بود!


منم یه آدمم خب حدی داره تحملم..


میدونم پر از استرس و حالِ بدی.
میدونم همش داری پوست لبتو میکنی.
میدونم همش داری پوست کنار انگشتاتو میکنی.
میدونم خودت خسته شدی از بهم ریختگی و تنظیم خوابت.
میدونم خسته شدی از تایم هایی که الکی و بدون هیچ اتفاقی دارن میگذرن.
میدونم دلت تنگ شده واسه خودِ شاد و سر زنده‌ات.
میدونم دلت برای صدای خنده های خودت و اطرافیانت تنگ شده.
میدونم خیلی وقته یادت رفته که خودتم مهمی.
میدونم یادت رفته موردعلاقه هات چیا بودن.
میدونم با رفتارات داری همه رو از خودت دور میکنی.
ولی اینم میدونم که تو خیلی قوی هستی و از پس همه اینا بر میای و میرسه روزی که به این روزا فکر میکنی و به خودت میگی یس همینه،من تونستم!


و قلبهایی که با کوچک ترین حرفها،از مهمترین آدمها شکستند.


اما در میان دردها گاهی زندگی میکرد...

20 last posts shown.

48

subscribers
Channel statistics