اینروزا تو مغزم این شعر از فریدون مشیری مدام زمزمه میشه:
رک بگویم از همه رنجیدهام!
از غریب و آشنا ترسیدهام.
بیخیالِ سردیِ آغوشها،
من به آغوشِ خودم چسبیده ام...
رک بگویم از همه رنجیدهام!
از غریب و آشنا ترسیدهام.
بیخیالِ سردیِ آغوشها،
من به آغوشِ خودم چسبیده ام...