رِوُلْوِر نقرهای رنگ رو روی میز، بین خودش و پسر مقابلش گذاشت. پیکها رو پر کرد و لبخند کج تمسخرآمیزی کنج لبهاش جا گرفت.
-هفت تیر در اصل ۶ تا فشنگ داره! مسخرهست نه؟
چشم از رولور گرفت و به چشمهای عمیق و شاید ترسیدهی افسونگرِ سکوت کرده خیره شد:
- و این هفت تیر... یه گلوله بیشتر نداره افسونگر! یعنی میذاریمش رو شقیقهـمون خب؟ و هر شلیک، به احتمال ۱ به ۶ ما رو از اسارت جسممون آزاد میکنه.
لبخندش عمق گرفت و از جا بلند شد.
یک...
دو...
سه...
چهار...
پنج...
صدای قدمهاش تو اتاق تاریک میپیچید و طنین رو به سخره میکشید.
یک قدمی پسر ایستاد و دستش نوازشوار گونهی پسر مقابل رو لمس کرد.
لبهاش به گوش پسر قفل شد و زمزمهی مجنونش تمام حواس افسونگر رنگ پریدهـش رو به افسون کشید. انگار که این بار، اون، افسونگر ماجرا بود:
-یعنی شونزده و شیش دهم درصد. برای یه بارم که شده بیا قمار کنیم افسونگر! به حسش میارزه...
-هفت تیر در اصل ۶ تا فشنگ داره! مسخرهست نه؟
چشم از رولور گرفت و به چشمهای عمیق و شاید ترسیدهی افسونگرِ سکوت کرده خیره شد:
- و این هفت تیر... یه گلوله بیشتر نداره افسونگر! یعنی میذاریمش رو شقیقهـمون خب؟ و هر شلیک، به احتمال ۱ به ۶ ما رو از اسارت جسممون آزاد میکنه.
لبخندش عمق گرفت و از جا بلند شد.
یک...
دو...
سه...
چهار...
پنج...
صدای قدمهاش تو اتاق تاریک میپیچید و طنین رو به سخره میکشید.
یک قدمی پسر ایستاد و دستش نوازشوار گونهی پسر مقابل رو لمس کرد.
لبهاش به گوش پسر قفل شد و زمزمهی مجنونش تمام حواس افسونگر رنگ پریدهـش رو به افسون کشید. انگار که این بار، اون، افسونگر ماجرا بود:
-یعنی شونزده و شیش دهم درصد. برای یه بارم که شده بیا قمار کنیم افسونگر! به حسش میارزه...