📜 إن كنت ناقلاً فالصحة، أو مدعياً فالدليل
هر ادعایی محتاج اقامه دلیل است و در غیر این صورت ادعایی بی دلیل و اساس است که هیچ اعتباری نخواهد داشت. دلیل نیز باید نقلی یا عقلی باشد. اگر دلیل مذکور نقلی باشد، لازم است صحت آن بیان شود و اگر عقلی بود، صراحت و حجت آن باید اظهار گردد.
این قاعده برای هر ادعایی عمومیت داشته که باید مورد توجه قرار گیرد.
الله متعال می فرماید: «قُلْ أَرَأَيْتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ اِئْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» [الأحقاف: 4]
؛بگو: آيا نگريسته ايد به آنچه که به جای خداوند (به نيايش) می خوانيد؟ به من نشان دهيد چه چيزی از زمين را آفريده اند؟ يا اينکه در آفرينش آسمان ها مشارکتی داشته اند؟ اگر راستگوييد کتابی پيش از اين يا بازمنده ای از دانش (گذشتگان) را برای من بياوريد.
الله متعال ابتدا از مخاطب دلیل عقلی را مطالبه نموده و سپس طریقه سمعی را در خواست کرده است. [1]
ابن تیمیه رحمه الله فرموده است: منظور از کتاب، کتب سماوی منزّل است و "أَثَارَةٍ" چنانکه سلف فرموده اند روایت و إسناد است.[2]
علمایی که در باب بحث و مناظره سخن رانده اند فرموده اند: "إن كنت ناقلاً فالصحة، أو مدعياً فالدليل" [3]
یعنی: اگر ناقل سخنی هستی باید صحت آن را اثبات کنی و اگر مدعی هستی باید دلیل برای آن اقامه نمایی.
به همین دلیل؛ بسیاری از اهل بدعت را می بینیم که برای بدعت خود، به منقولات و دلالات ضعیف یا به الزامات فاسد عقلی استناد می کنند چنانکه این نوع استدلال ها را از طرف متصوفه و اهل فلسفه و کلام مشاهده می کنیم. [4]
به عنوان مثال؛ شخص معترض به روایتی باطل در کتاب تاریخ بغداد استناد می کند تا بدین وسیله عقیده فاسد خود را اثبات نماید در حالی که محققین هرگز به مجرد وجود روایات و اقوال، اصلی را بر آنها پایه گذاری نکرده اند بلکه باید از فیلترهایی گذر کند که یکی از آنها همین قاعده ای است که بیان شد.
از جمله فاسد ترین اقوالی که مشاهده نموده ایم این است که می گویند: چون فلان عالم در فلان کتاب، چنین روایتی را ذکر کرده پس دلیل بر اعتقاد آن عالم بر مفاد آن روایت است!
در حالی که اهل سنت چنین سخن باطلی را نپذیرفته و آن را جزو مهلکات دانسته اند چرا که طبق این سخن لازم است همه اعتقادات باطل و فاسد را به علما و مورخین تاریخ اسلام نسبت دهیم و همچنین؛ زحمات همه محدثین و محققین تاریخ اسلام را نادیده بگیریم!
به عنوان مثال؛ خطیب بغدادی رحمه الله در تاریخش از پیامبر ﷺ نقل می کند که گویا فرموده است: «مَنْ لَمْ يَقُلْ عَلِيَّ خَيْرُ النَّاسِ فَقَدْ كَفَرَ»
ترجمه: "هر کس نگوید: علی افضل مردم است؛ کافر شده است."
حال آیا میتوان گفت این عقیده خود خطیب بغدادی است؟!
امام شوکانی در " الفوائد المجموعة في الأحاديث الموضوعة " می گوید: "خطیب بغدادی آن را روایت کرده اما در سند آن محمد بن كثير الكوفي وجود دارد که متهم به جعل آن است."
همچنین؛ در تاریخ بغداد آمده است که گویا پیامبر فرموده است: "مَنْ عَشِقَ وَكَتَمَ وَعَفَّ ثُمَّ مَاتَ مَاتَ شَهِيدًا"
؛کسی که عشق بورزد و آن عشق را پنهان کند و در آن عشق بمیرد، همانند یک شهید از دنیا رفته است.
در حالی که محققین فرموده اند این حدیث جزو موضوعات است.
🔹اگر قرار باشد در هر کتابی اقوالی را یافتیم و بدون بررسی سند و متنِ آن و همچنین؛ عدم شناخت از منهج مؤلف در نقل، چنین روایاتی را جزو عقاید آن مؤلف بدانیم؛ لازم است این علمای بزرگ را افرادی فاسد العقیده، هتاک و بی ادب نسبت به سایر علماء دانست در حالی که آنها از چنین اتهاماتی مبرا هستند.
در تاریخ بغداد آمده است که گویا ابوحنیفه فرموده است: اگر پیامبر زنده بود بسیاری از آراء من را اخذ می کرد و سخنان خود را پس می گرفت! [5]
و هزاران نقل و روایت باطل دیگری که در این کتب وجود دارند که شخص متعهد و مؤمن هرگز به خود اجازه نخواهد داد این سخنان را جزو عقیده صاحب کتاب معرفی نماید.
به امید تفکر و بیداری.
•┈┈••✾••۰۰۰۰••✾••┈┈•
#منابع:
۱- "درء تعارض العقل والنقل" (۳۹۵/۷)
۲- همان (۵۸،۵۷/۱) و "تفسير ابن كثير" (۲۵۹،۲۵۸/۷) طبعة الشعب.
۳- "ضوابط المعرفة وأصول الاستدلال والمناظرة" لعبد الرحمن حسن حبنكة الميداني (ص: ۳۶۸، ۳۸۱) دار القلم.
۴- "درء تعارض العقل والنقل" (۲۹،۱۲/۱)
و "تحريم النظر" لابن قدامة (ص: ۳۱،۳۰) و "شرف أصحاب الحديث" للبغدادي (ص: ۵۵) رقم: ۱۱۰، (ص: ۷۸) رقم: ۱۶۷.
۵- تاریخ بغداد (۵۳۰/۱۵)
•┈┈••✾••۰۰۰۰••✾••┈┈•
@Tathir_aleteqad2