طبق معمول پلی لیست تو در حال پخش است. مدتی است گوشهی اتاق نشستهام و به این فکر میکنم که آیا تو هم این روزها به چیزهایی که من فکر میکنم، فکر میکنی؟ آیا این روزها برای تو هم به اندازهی سالها گذشتهاند؟ آیا عقربههای ساعت تو هم کندتر از همیشه حرکت میکنند؟ تو هم وقتی در خیابان راه میروی ناخودآگاه دستت روی اسم من میرود که با من تماس بگیری و بعد یادت بیاید که یکدیگر را نداریم؟ آیا با دیدن کتاب شعر شاملوی کتابخانهات یاد من میفتی؟ آیا تو هم صبح که میشود به محض باز کردن چشمهایت گوشیات را برمیداری تا برایم صبح بهخیر با بیتی شعر از مولانا بفرستی و بعد یادت بیاید که نباید این کار را بکنی؟ آیا تو هم لا به لای شعرهایت دنبال شعر میگردی و برایم مینویسیشان که بعد یادت بیاید نباید این کار را بکنی و پاکشان کنی؟ اصلا شده این چند روز روی تابلویی کیلومترهای بینمان را ببینی و به این فکر کنی که چی میشد اگر اصلا جادهای وجود نداشت؟ آیا تو هم وقتی فیلم تماشا میکنی با خود میگویی که کاش با هم تماشا میکردیم و بعد من از نوتبرداریهایم برایت عکس میفرستادم و توضیح میدادمشان و به این فکر میکردیم که هنر چقدر زیباست و برداشت آدمها هم؟ آیا تو هم یک ورژن خیالی از من برای خودت ساختهای و پیش خودت تصور میکنی من در سفر هستم یا نه داری سعی میکنی از همه چیز عبور کنی؟ آیا تو هم برای خودت پلی لیستی از آهنگهای مشترکمان درست کردهای یا پیش آمده آخرین آهنگی که برایت فرستادهام را پلی کنی و تا شب به همانها گوش کنی و به این فکر کنی که کاش بودم و همزمان گوششان میکردیم؟ آیا تو هم به آیندهی بدون من فکر میکنی؟ به "ما"یی که نگذاشتی ما بماند و حالا من باید به این فکر کنم که اصلا آیا "تو" این کارها را میکنی؟ آیا به این فکر میکنی که دارد پاییز میشود و من دوست داشتم پاییز را کنارت باشم ولی نگذاشتی و نخواستی که بشود؟ به این فکر میکنی که هیچگاه زیر باران با هم قدم نزدهایم و مژههایت را خشک نکردهام؟ به این فکر میکنی که چقدر فجیع ریسمان خاطرات در حال ساخت را پاره کردی؟
آیا تو هم با دیدن آسمان با تمام ستارههایش به من فکر میکنی؟ یادت هست میگفتم با دیدن آن ستاره به من فکر نکن شاید روزی برسد که آن ستاره دیگر نباشد و هیچ چیز باقی نماند که به آن نگاه کنی و یاد من بیفتی، گفتی این ستاره همیشه اینجاست ولی آیا تو هم همیشه به آن نگاه میکنی که یاد من بیفتی؟ تو از ماندن ستاره در آسمان مطمئن بودی و من هم از ماندن تو کنار خودم اما طبق معمول بازندهی این بازی من بودم. به گمانم آن ستاره هنوز از پشت پنجره اتاقت پیداست ولی از اینجا که من هستم، تویی پیدا نیست. آیا تو هم برای اتفاقی که تنها باعثش خودت بودی، حسرت میخوری؟ دوستی میگفت "نشدن" وجود ندارد و فقط نخواستن است که باعث نشدن میشود. و من به این فکر میکنم که یعنی حتی نمیخواستی؟ گمان نمیکنم به اندازهی من سوال بیجواب در ذهنت مانده باشد ولی آیا تو هم سوالی مانده که دلت بخواهد بپرسی؟
من به خیلی چیزها فکر میکنم عزیز از دست رفتهام. تو به حتی یکیشان فکر میکنی؟
@Themainnahang