نهنگ


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


اگر میخواهید خزعبلات گذشته ام را بخوانید:
@hanag
اینا فقط حرف می‌زنن بیا بغل خودم
https://t.me/BiChatBot?start=sc-81449-RylICGk

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter






آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند، کرده‌های او نیست چون بیخ و بن آن‌ها معلوم نیست و معانی مختلف دارند بلکه ایمان اوست.
فریدریش نیچه


اسمشو تقدیر نذار جدایی تقصیر تو بود.
@Themainnahang




غریبه‌ای که خود آشنایش ساختی.


به نظر من نصفه و نیمه خواستن آدم‌ها معنای نخواستن می‌دهد. وقتی پای خواستن و فقط خواستن در میان باشد، چیزی نمی‌تواند جلوی جنگ برای دستیابی را بگیرد. این را زمانی فهمیدم که کسی که مدعی خواستن و دوست داشتن بود، از معشوقه‌اش تقاضای نصفه و نیمه بودن کرد. مضحک است که تو امروز شخصی را بخواهی و فردایش برای این خواستن حد و مرز مشخص کنی. همین حد قائل شدن به حد کافی مسخره است. همین که تو به معشوقت بگویی کنارت باشد اما نه به آن گونه که باید. یک چیزی می‌لگند. پس‌ اگر‌ در نقطه‌ای از زندگی‌تان برای شخصی که دوستش دارید حدی مشخص کردید، اگر گفتید من تو را دوست دارم اما زین پس می‌خواهم در این حد باشی یا همان "بیا دوست معمولی باشیم" هایی که شنیده ایم، به خودتان، دوست داشتنان و ثباتتان شک کنید. هرچند که همه چیز شک برانگیز است و اصلا اعتراضی هم وارد نیست. از قول استاد ملکیان می‌گویم یگانه اصل ثابت در جهان ما اصل بی‌ثباتی است. مگر جایی ثابت شده بود که دوست داشتن، تا ابد ادامه پیدا می‌کند؟
@Themainnahang


تو نشسته در مقابل
من و صد خیالِ باطل
که به عالم تخیل
به که اتصال داری
وحشی بافقی




مرا ببخش من آدم خوبی برای دوست داشته شدن نیستم. می‌دانم همان گونه که گفتی احساس می‌کنی پسرک کوچکی هستی که اسباب بازی را می‌خواهی که دست من است. گریه می‌کنی و پا به زمین می‌کوبی اما من آن را بالاتر می‌برم. همه این‌ها را می‌دانم‌. اما چیزی که دست من می‌بینی قراضه‌تر از آن است که بخواهی‌اش. تقلایت را می‌بینم. می‌دانم که انتظار داری همراه تو بدوم و تلاش کنم یا حداقل تماشاچی خوبی باشم و دویدن‌هایت را ببینم اما متاسفم من حتی تماشاچی خوبی هم نیستم. دورترین صندلی را انتخاب کرده‌ام و حتی حواسم هم به تلاشت نیست. با این که این جا را نمی‌خوانی و احتمالا هیچ‌وقت هم نخوانی، می‌خواستم بگویم تلاشت بیهوده است. من آدم خوبی برای دوست داشته شدن نیستم. من دیگر آدم دویدن و تلاش هم نیستم و اصلا نمی‌خواهم که باشم. فکر می‌کنی تنها راه نجاتت از این کثافت من هستم اما اشتباه می‌کنی. من هم به نوعی کثافت هستم و احتمالا تو و خودم را بیشتر در لجن فرو ببرم. مرا ببخش من آدم خوبی برای دوست داشته شدن نیستم. راستش را بخواهم بگویم، آدم خوبی برای دوست داشتن هم نیستم.
@Themainnahang


ساعت تقریبا دوازده شب است. قریب به ده خط نوشتم که خودم را قانع کنم هنوز هم می‌توانم هرچند خزعبل و مضحک بنویسم ولی در حقیقت آنقدر بد از آب درآمده بود که حتی نخواهم دستم را سمت ارسال ببرم یعنی حتی از نوشته‌های قبل هم دل‌ننشین‌تر بود. بگذریم. گاها دلم می‌خواهد چیزی بگویم که گفته باشم الان دقیقا همان گاها است. یک ساعتی هست که سعی می‌کنم بخوابم ولی طبق معمول خوابم نمی‌برد و احتمالا برای این که خودم را گول بزنم که هنوز زنده‌ام هفت صبح بیدار شوم و از خانه بیرون برم تا هوای اول صبح به پوست جوش جوشی‌ام بخورد و بگویم ببین هوا هنوز می‌تواند خنک باشد حالا گور پدر پدرسگ همه چیز راه برو و از این هوای کوفتی لذت ببر و بعد برگردم و بی مکث دوش آب یخ بگیرم تا شوکی به خودم وارد کنم و بگویم از این سرمای لعنتی لذت ببر و اصلا گور پدر خودت و بعد با بهانه ی خستگی گوشه اتاقم کز کنم و طبق روال نخواهم کسی بیاید بعدش هم مجبورم مجددا طبق روال برای ناهار پیش خانواده‌ام باشم که سخت‌ترین ساعات روز است و بعد باز به بهانه ی خواب ظهر گوشه ی اتاقم کز کنم و نخوابم و اصلا نتوانم که بخوابم‌. پیش تر از این راه فراری برای مسائل و مشکلات زندگی داشتم و آن هم خواب بود ولی الان حتی آن را هم ندارم‌. به گمانم تنهایی برایم خیلی کشنده است. تنهایی که می‌گویم منظورم نبودن و نداشتن کسی است که بتواند یا حداقل بخواهد تو را بفهمد. من احساس تنهایی می‌کنم اما این روز ها سر خودم را با کتاب، سریال، پادکست، کوفت و زهرمار گرم کرده‌ام. می‌فهمم تنها هستم اما نمی‌خواهم بفهمم چون تنهایی به اندازه‌ی حسرت کشنده است حتی بیشتر‌.
@Themainnahang




طبق معمول پلی لیست تو در حال پخش است. مدتی است گوشه‌ی اتاق نشسته‌ام و به این فکر می‌کنم که آیا تو هم این روزها به چیزهایی که من فکر می‌کنم، فکر می‌کنی؟ آیا این روزها برای تو هم به اندازه‌ی سال‌ها گذشته‌اند؟ آیا عقربه‌های ساعت تو هم کندتر از همیشه حرکت می‌کنند؟ تو هم وقتی در خیابان راه می‌روی ناخودآگاه دستت روی اسم من می‌رود که با من تماس بگیری و بعد یادت بیاید که یکدیگر را نداریم؟ آیا با دیدن کتاب شعر شاملوی کتابخانه‌ات یاد من میفتی؟ آیا تو هم صبح که می‌شود به محض باز کردن چشم‌هایت گوشی‌ات را برمی‌داری تا برایم صبح به‌خیر با بیتی شعر از مولانا بفرستی و بعد یادت بیاید که نباید این کار را بکنی؟ آیا تو هم لا به لای شعرهایت دنبال شعر می‌گردی و برایم می‌نویسی‌شان که بعد یادت بیاید نباید این کار را بکنی و پاکشان کنی؟ اصلا شده این چند روز روی تابلویی کیلومترهای بینمان را ببینی و به این فکر کنی که چی می‌شد اگر اصلا جاده‌ای وجود نداشت؟ آیا تو هم وقتی فیلم تماشا می‌کنی با خود می‌گویی که کاش با هم تماشا می‌کردیم و بعد من از نوت‌برداری‌هایم برایت عکس می‌فرستادم و توضیح می‌دادمشان و به این فکر می‌کردیم که هنر چقدر زیباست و برداشت آدم‌ها هم؟ آیا تو هم یک ورژن خیالی از من برای خودت ساخته‌ای و پیش خودت تصور می‌کنی من در سفر هستم یا نه داری سعی می‌کنی از همه چیز عبور کنی؟ آیا تو هم برای خودت پلی لیستی از آهنگ‌های مشترکمان درست کرده‌ای یا پیش آمده آخرین آهنگی‌ که برایت فرستاده‌ام را پلی کنی و تا شب به همان‌ها گوش کنی و به این فکر کنی که کاش بودم و همزمان گوششان می‌کردیم؟ آیا تو هم به آینده‌ی بدون من فکر می‌کنی؟ به "ما"یی که نگذاشتی ما بماند و حالا من باید به این فکر کنم که اصلا آیا "تو" این کارها را می‌کنی؟ آیا به این فکر می‌کنی که دارد پاییز می‌شود و من دوست داشتم پاییز را کنارت باشم ولی نگذاشتی و نخواستی که بشود؟ به این فکر می‌کنی که هیچ‌گاه زیر باران با هم قدم نزده‌ایم و مژه‌هایت را خشک نکرده‌ام؟ به این فکر می‌کنی که چقدر فجیع ریسمان خاطرات در حال ساخت را پاره کردی؟
آیا تو هم با دیدن آسمان با تمام ستاره‌هایش به من فکر می‌کنی؟ یادت هست می‌گفتم با دیدن آن ستاره به من فکر نکن شاید روزی برسد که آن ستاره دیگر‌ نباشد و هیچ چیز باقی نماند که به آن نگاه کنی و یاد من بیفتی، گفتی این ستاره همیشه اینجاست ولی آیا تو هم همیشه به آن نگاه می‌کنی که یاد من بیفتی؟ تو از ماندن ستاره در آسمان مطمئن بودی و من هم از ماندن تو کنار خودم اما طبق معمول بازنده‌ی این بازی من بودم. به گمانم آن ستاره هنوز از پشت پنجره اتاقت پیداست ولی از این‌جا که من هستم، تویی پیدا نیست. آیا تو هم برای اتفاقی که تنها باعثش خودت بودی، حسرت می‌خوری؟ دوستی می‌گفت "نشدن" وجود ندارد و فقط نخواستن است که باعث نشدن می‌شود. و من به این فکر می‌کنم که یعنی حتی نمی‌خواستی؟ گمان نمی‌کنم به اندازه‌ی من سوال بی‌جواب در ذهنت مانده باشد ولی آیا تو هم سوالی مانده که دلت بخواهد بپرسی؟
من به خیلی چیزها فکر می‌کنم عزیز از دست رفته‌ام. تو به حتی یکی‌شان فکر می‌کنی؟
@Themainnahang


گر من نبودم آن که باید
خوش باش، سرت سلامت
ای یار رفته، ای داد بیداد
@Themainnahang








محبوبات از مکروهات جدا نیست. محبوبِ بی‌مکروه محال است چون محبوب، زوال مکروه است. شادی زوالِ غم است و زوالِ غم، بی‌غم محال است.
مولانا





20 last posts shown.

261

subscribers
Channel statistics