Forward from: انجمن علمی ژرفا
🔰 در باب «فلسفه و کیهانشناسی»
👤 کلاوس بایزبارت
▫️بخش اول
کیهان شناسی، مطالعه کیهان یا جهان هستی است. و جهان هستی، عبارت است از (یا متشکل است از) همه آنچه هست. بنابراین کیهان شناسی یک کاوش بسیار گسترده است. در شرایط آرمانی، کیهانشناسی ما را به مرز های وجود در عالم میبرد؛ اما ممکن است ما در مرزهای محدودتری، که مرزهای آنچه میتوانیم بدانیم و آنچه علم میتواند انجام دهد هستند، گیر کنیم. هدف این نوشتار بررسی حدود هستی، دانش و علم است تا آنجایی که در کیهانشناسی ظاهر میشوند.
وقتی امروز از کیهانشناسی صحبت میکنیم، بیشتر به رشتهای از علوم تجربی اشاره داریم که گاهی به آن «کیهانشناسی فیزیکی» نیز میگویند. اما کیهانشناسی همیشه به عنوان زیرشاخهای از فیزیک در نظر گرفته نمیشد، و پرسشهایی که «کیهانشناختی» نامیده میشده (و میشوند)، تا حدودی فیلسوفان را به خود مشغول کردهاند. فلاسفه پیش از سقراط مانند تالس ادعا میکردند که آب، یا هر چیز دیگری، سرچشمه (یعنی منشأ یا اصل) همه چیز است. دیالوگ «تیمائوس» افلاطون تصویری از ساختار جهان مرئی ترسیم میکند. بعدها، فیلسوفی به نام کریستین ولف بین کیهان شناسی تجربی، فیزیکی و به اصطلاح کیهانشناسی کلی تمایز قائل شد؛ شاخهای که به عنوان بخشی از متافیزیک قرار بود حقایقی را در مورد جهان اشیاء مادی از هستی شناسی استخراج کند.
اینکه فیلسوفان به مسائل کیهانشناسی علاقه نشان دادهاند نباید تعجبآور باشد. واضح است که اگر کیهانشناسی درباره همه چیز است، بهتر است ما هم در این کار شریک باشیم! به ویژه به این دلیل که برخی از رشتههای فلسفی نیز (به طور خاص متافیزیک) سعی میکنند در مورد همه چیز فکر کنند؛ به علاوه پرسشهای فلسفی در مورد چیستی آنچه وجود دارد و چگونگی ساختار آن، به طور طبیعی سبب علاقه به مطالعه ساختار جهان مادی میشود، همان چیزی که مورد بررسی کیهانشناسی است. همچنین، برای مدت طولانی هر گونه تحقیق در مورد ساختار جهان از کمبود دادههای رصدی و فقدان تئوریهای فیزیکی قابل پشتیبانی رنج میبرد. در نتیجه استدلالها و مفروضات فلسفی برای پرداختن به ساختار جهان مورد نیاز بود.
ادامه دارد...
📚 کتابچه فلسفه علم، فصل فلسفه کیهانشناسی؛ دانشگاه آکسفورد.
🆔 @Zharfa90
👤 کلاوس بایزبارت
▫️بخش اول
کیهان شناسی، مطالعه کیهان یا جهان هستی است. و جهان هستی، عبارت است از (یا متشکل است از) همه آنچه هست. بنابراین کیهان شناسی یک کاوش بسیار گسترده است. در شرایط آرمانی، کیهانشناسی ما را به مرز های وجود در عالم میبرد؛ اما ممکن است ما در مرزهای محدودتری، که مرزهای آنچه میتوانیم بدانیم و آنچه علم میتواند انجام دهد هستند، گیر کنیم. هدف این نوشتار بررسی حدود هستی، دانش و علم است تا آنجایی که در کیهانشناسی ظاهر میشوند.
وقتی امروز از کیهانشناسی صحبت میکنیم، بیشتر به رشتهای از علوم تجربی اشاره داریم که گاهی به آن «کیهانشناسی فیزیکی» نیز میگویند. اما کیهانشناسی همیشه به عنوان زیرشاخهای از فیزیک در نظر گرفته نمیشد، و پرسشهایی که «کیهانشناختی» نامیده میشده (و میشوند)، تا حدودی فیلسوفان را به خود مشغول کردهاند. فلاسفه پیش از سقراط مانند تالس ادعا میکردند که آب، یا هر چیز دیگری، سرچشمه (یعنی منشأ یا اصل) همه چیز است. دیالوگ «تیمائوس» افلاطون تصویری از ساختار جهان مرئی ترسیم میکند. بعدها، فیلسوفی به نام کریستین ولف بین کیهان شناسی تجربی، فیزیکی و به اصطلاح کیهانشناسی کلی تمایز قائل شد؛ شاخهای که به عنوان بخشی از متافیزیک قرار بود حقایقی را در مورد جهان اشیاء مادی از هستی شناسی استخراج کند.
اینکه فیلسوفان به مسائل کیهانشناسی علاقه نشان دادهاند نباید تعجبآور باشد. واضح است که اگر کیهانشناسی درباره همه چیز است، بهتر است ما هم در این کار شریک باشیم! به ویژه به این دلیل که برخی از رشتههای فلسفی نیز (به طور خاص متافیزیک) سعی میکنند در مورد همه چیز فکر کنند؛ به علاوه پرسشهای فلسفی در مورد چیستی آنچه وجود دارد و چگونگی ساختار آن، به طور طبیعی سبب علاقه به مطالعه ساختار جهان مادی میشود، همان چیزی که مورد بررسی کیهانشناسی است. همچنین، برای مدت طولانی هر گونه تحقیق در مورد ساختار جهان از کمبود دادههای رصدی و فقدان تئوریهای فیزیکی قابل پشتیبانی رنج میبرد. در نتیجه استدلالها و مفروضات فلسفی برای پرداختن به ساختار جهان مورد نیاز بود.
ادامه دارد...
📚 کتابچه فلسفه علم، فصل فلسفه کیهانشناسی؛ دانشگاه آکسفورد.
🆔 @Zharfa90