«عزیزکم، درد کشیدن من اتاق به غایت سپید تو را کثیف میکرد. من گوشهای اشک میریختم و فریاد میکشیدم، خودم را روی تختت جا میکردم، و به ارثیهای که از من برایت میماند میاندیشیدم:
اندوه. اندوهی کدر و دست چندم. من یک لکه روی رؤیای خوشبختی تو بودم.»
اندوه. اندوهی کدر و دست چندم. من یک لکه روی رؤیای خوشبختی تو بودم.»