ضربه نهایی
#پارت_چهارصد_بیست_سه
#نویسنده_زهره_حاجی_زاده
سپس باصدای بلندی خندید
زبان روی لب کشید و ادامه داد
_بی شک تو بیشتر از من از سلیقه ی خاص و اشرافی امیر باخبری !!
حالا سراج کاملا مقابلش ایستاده بود
رگ های متورم شده ی گردنش نشان از بجوش آمدن دیگ غیرتش بود.
اما همچنان نگاه نافذ سیاهش
کاملاخونسرد بود!!
باربد مجدادا بی پروا خندید .به خیال خودش رگ غیرت سراج را هدف قرار داده بود !!!
با لحنی مشمئز کننده ادامه داد
_نوش جونش
اما من چشمم عجیب دنبال سرمه بود
لعنتی پستی و بلندی های بدنش دلم رو زیر ورو می کرد .
اوووف انحنای باریک کمرش و برجستگی گرد وخوش حالت باسنش!!
حتی الانم که سایه ی مرگ بالا سرمه تصورش داغم می کنه !!
_این همه تظاهر به خونسردی قبل از مردن خوبه !!
اما به شرط اینکه تا اخرش همینجوری بمونی و کمی بعد مثل زن شیون وگریه راه نندازی !!!
قلب باربد درسینه فرو ریخت .
آب دهن خشک شده ش را به سختی از گلو پایین فرستاد .
سراج از جیب شلوار خود چاقویی بیرون کشید. آن را با خونسردی از غلاف در آورد .برق برنده ی چاقو چشم ترسیده ی باربد را زد .
سراج تیزی چاقد را با پوست شصتش امتحان کرد ودر مقابل نگاه وحشت زده ی باربد خون با شدت از محل بریدگی بیرون زد .
صدای سراج زیادی خونسرد بود .
_می دونی سزای کسی که رو ناموس سراج فکر وخیال بد کنه و بعد گر بگیره چیه ؟!!!
چاقو را نمایشی به آلت باربد کشید .ذهن هوشیار باربد بلافاصله متوجه جریان شد و از وحشت قالب تهی کرد !!
باصدای مرتعشی گفت
_تو فقط می تونی من رو بکشی همین !!
سراج شانه ای بالا کشید وشمرده گفت
_باید وفقطی در کار نیست !!
شاید اولش فقط می خواستم یه تیر حرومت کنم ا !!
اما تو برای مرگ یهویی زیادی حیفی !!
تو باید تدریجی بمیری !!
تو باید مقطوع النسل بشی تا بفهمی سرمه خط قرمز سراج بود و هست !!
چند ثانیه بعد صدای فریاد پردرد باربد شیشه های کلبه را لرزاند .مانند ماری به خود می پیچید وفریاد می کشید .
چون واروونه اویزان بود . خون مسیربرعکس رفته وتمامی سینه وصورتش را پوشانده بود
سراج پس از انداختن نگاه پرتحقیری به او ، چاقو ی خونی را کنار الت افتاده ی او روی کف چوبی کلبه انداخت و از کلبه خارج شد .
می دانست بعد از او ، افراد هاتف به باربد رحم نکرده ودخلش را میاورند !!
#پارت_چهارصد_بیست_سه
#نویسنده_زهره_حاجی_زاده
سپس باصدای بلندی خندید
زبان روی لب کشید و ادامه داد
_بی شک تو بیشتر از من از سلیقه ی خاص و اشرافی امیر باخبری !!
حالا سراج کاملا مقابلش ایستاده بود
رگ های متورم شده ی گردنش نشان از بجوش آمدن دیگ غیرتش بود.
اما همچنان نگاه نافذ سیاهش
کاملاخونسرد بود!!
باربد مجدادا بی پروا خندید .به خیال خودش رگ غیرت سراج را هدف قرار داده بود !!!
با لحنی مشمئز کننده ادامه داد
_نوش جونش
اما من چشمم عجیب دنبال سرمه بود
لعنتی پستی و بلندی های بدنش دلم رو زیر ورو می کرد .
اوووف انحنای باریک کمرش و برجستگی گرد وخوش حالت باسنش!!
حتی الانم که سایه ی مرگ بالا سرمه تصورش داغم می کنه !!
_این همه تظاهر به خونسردی قبل از مردن خوبه !!
اما به شرط اینکه تا اخرش همینجوری بمونی و کمی بعد مثل زن شیون وگریه راه نندازی !!!
قلب باربد درسینه فرو ریخت .
آب دهن خشک شده ش را به سختی از گلو پایین فرستاد .
سراج از جیب شلوار خود چاقویی بیرون کشید. آن را با خونسردی از غلاف در آورد .برق برنده ی چاقو چشم ترسیده ی باربد را زد .
سراج تیزی چاقد را با پوست شصتش امتحان کرد ودر مقابل نگاه وحشت زده ی باربد خون با شدت از محل بریدگی بیرون زد .
صدای سراج زیادی خونسرد بود .
_می دونی سزای کسی که رو ناموس سراج فکر وخیال بد کنه و بعد گر بگیره چیه ؟!!!
چاقو را نمایشی به آلت باربد کشید .ذهن هوشیار باربد بلافاصله متوجه جریان شد و از وحشت قالب تهی کرد !!
باصدای مرتعشی گفت
_تو فقط می تونی من رو بکشی همین !!
سراج شانه ای بالا کشید وشمرده گفت
_باید وفقطی در کار نیست !!
شاید اولش فقط می خواستم یه تیر حرومت کنم ا !!
اما تو برای مرگ یهویی زیادی حیفی !!
تو باید تدریجی بمیری !!
تو باید مقطوع النسل بشی تا بفهمی سرمه خط قرمز سراج بود و هست !!
چند ثانیه بعد صدای فریاد پردرد باربد شیشه های کلبه را لرزاند .مانند ماری به خود می پیچید وفریاد می کشید .
چون واروونه اویزان بود . خون مسیربرعکس رفته وتمامی سینه وصورتش را پوشانده بود
سراج پس از انداختن نگاه پرتحقیری به او ، چاقو ی خونی را کنار الت افتاده ی او روی کف چوبی کلبه انداخت و از کلبه خارج شد .
می دانست بعد از او ، افراد هاتف به باربد رحم نکرده ودخلش را میاورند !!