سوز سرما باعث می شود خودم را در آغوش بگیرم و کنارش چنپاتمه بزنم. دارد زمزمه می کند: "من نیازم تو رو هر روز دیدنه..."
اشک به چشمم نیش می زند:
_چرا این جوری می کنی حامی؟ چرا داری هر دومون رو اذیت می کنی؟
نیشخند می زند:
_این حالمو دوست دارم. این که تو رو دوسِت داشته باشم, دوست دارم.
قطره اشکی از گوشه ی چشمم سر می خورد:
_تو باید بری. خودت می گفتی خوشبختی تو اون ور دنیاست.
سرش ربات وار می چرخد:
_تو با من میای؟
لب می گزم:
_من نمی تونم. قرارمون تا همینجا بود. قرار بود تو بری حامی.
زمزمه می کند: " از لبت دوسِت دارم شنیدنه"
قلبم میان حال عجیبش فشرده می شود و لب هایم روی لب هایش می سوزد...
#بغض_عریان_زمستان🚫❌🚫
https://t.me/joinchat/AAAAAEIhROOs4KbDsfdw1A
اشک به چشمم نیش می زند:
_چرا این جوری می کنی حامی؟ چرا داری هر دومون رو اذیت می کنی؟
نیشخند می زند:
_این حالمو دوست دارم. این که تو رو دوسِت داشته باشم, دوست دارم.
قطره اشکی از گوشه ی چشمم سر می خورد:
_تو باید بری. خودت می گفتی خوشبختی تو اون ور دنیاست.
سرش ربات وار می چرخد:
_تو با من میای؟
لب می گزم:
_من نمی تونم. قرارمون تا همینجا بود. قرار بود تو بری حامی.
زمزمه می کند: " از لبت دوسِت دارم شنیدنه"
قلبم میان حال عجیبش فشرده می شود و لب هایم روی لب هایش می سوزد...
#بغض_عریان_زمستان🚫❌🚫
https://t.me/joinchat/AAAAAEIhROOs4KbDsfdw1A