میترسم.
میترسم چیزایی که دوسشون دارم یروزی برام انقد ساده و بی اهمیت بشن که دیگه براشون ذوق نکنم.
میترسم دیگه رنگ بنفش باعث نشه چشام برق بزنه.
میترسم دیگه پاستا برام اون مزه همیشگی رو نده.
میترسم اون کتابی که همیشه میخونم یروزی برام انقد کسل کننده بشه ک ی گوشه پرتش کنم.
میترسم پلی لیست آهنگام یشب دیگه حالمو خوب نکنن.
میترسم دیگه بارون ارومم نکنه.
میترسم دیگه قهوه رو به بستنی ترجیح ندم.
میترسم تویی که همیشه خونه امن من بودی دیگه حتی نبودت هم برام مهم نباشه.
میترسم چیزایی که دوسشون دارم یروزی برام انقد ساده و بی اهمیت بشن که دیگه براشون ذوق نکنم.
میترسم دیگه رنگ بنفش باعث نشه چشام برق بزنه.
میترسم دیگه پاستا برام اون مزه همیشگی رو نده.
میترسم اون کتابی که همیشه میخونم یروزی برام انقد کسل کننده بشه ک ی گوشه پرتش کنم.
میترسم پلی لیست آهنگام یشب دیگه حالمو خوب نکنن.
میترسم دیگه بارون ارومم نکنه.
میترسم دیگه قهوه رو به بستنی ترجیح ندم.
میترسم تویی که همیشه خونه امن من بودی دیگه حتی نبودت هم برام مهم نباشه.