سعدی غزلسرای عراقی عیارمان
درهای هشتگانه ی تو، اعتبارمان
سعدی زبان در دری خسته، بی کس است
سعدی به خود بیا که در اینجا هوا پس است
شهنامه مان گناه بزرگ زمان شده
زیرا نگه به قدمت ایرانیان شده
شادی گذشت و خنده ی مردم گناه شد
رقص و نشاط جمله گرفتار آه شد
آتش گرفت جان سیاوخش، بی اثر
چشم همه به سمت عرب رفته بیشتر
فصل نشاط سبک خراسان نزول کرد
سبک عراق درد و غمم را قبول کرد
«خون میچکد به دیده سعدی» زبانمان
«نشتر خورد، خون بچکاند» جهانمان
«خروار غم» به انوری جان سوار شد
در دری به خلوت و بی اعتبار شد
مام وطن غریب و غریب آشنایمان
شد عادل زمانه ی خسرو، گدایمان
با وعده ی بهشت، پریشان نشسته ایم
صد «آفرین به غم» که به ایشان نشسته ایم
«غم جای شادی» آمده همچون«شکر خوریم»
سعدی چه کرده ای من و ما از غمت پریم
باید به اصل و نسل دری گفتگو کنی
آتشکده ست کنج دل خسته هو کنی
این ملک جاودانه ی جام جم است و بس
ایران حریم امن همه عالم است و بس
تاکی گدای لفظ و زبان، بی سبب شدن
در دری بیار که باید، ادب شدن
سعدی بگو به حافظ شیراز، خوش بیان
چون شیخ طوس لفظ دری در غزل بیار
وقتی عجم شدیم و همه ریشه مان در آب
سعدی بیا، به گرد زبانی دگر متاب
باید به سبک ناب خراسان وضو کنی
در گل_ستان و باب ادب شستشو کنی
باید به شاه و قبله ی شاهی نظر کنی
باید که لب به جام جم عشق، تر کنی
کنج قناعت است نشاط جوانمان
خاموشی ست آینه ی امتحانمان
اخلاقمان سگی شده آدابمان بد است
لفظ دری به روی زبانها، مردد است
سعدی بخود بیا و کمی پهلوی بگو
چون روم روم مثنویی معنوی بگو
سعدی گدا شدن نه سزای دری بود
پس پارسی بیار که در آن سری بود ...
#علی_مظفر
@alimozafar1349