Forward from: @attachbot
▪️
[ سفرهی هفت شین، رضاشاه و حبسیهی ملکالشعرای #بهار! ]
"بهار" دوبار در دورهی رضاشاهی به #زندان افتاد و یکبار هم تبعید شد. بار دوم او را در صبح آخرین روز اسفند به زندان بردند. شاعر در منظومهی ارزشمند و پرنکتهی «کارنامهی زندان» ماجرای به زندان افتادنش در " شب عید " را جاودانه کرده است:
بیاجازت ورود فرمودند...
من درافتاده سخت در بستر...
هرچه اشکاف بود گردیدند...
نیز در خوابگه نظر کردند...
تازه این طرز رفتار با کسی بود که #رضاشاه "مکرر و در حضور دیگران گفته بود او را دوست دارد". خود بهار میگفت در عصر رضاشاهی «تا حدی بر او عطوفت روا داشته» شده است. (تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، ج۱، ص ی و یب).
این چند بیت را هم در وصف حال و حالت زار زن و فرزند ترسخوردهی شاعر بخوانید:
به خدایی کزوست مایه و سود
درکفم پانزده ریال نبود
بس که بودم ز وضع خویش نفور
زبن خبر شاد گشتم و مسرور
لیک حال زنم دگرگون شد
چشمش از سوز گریه پرخون شد
کودکان دور بنده جمع شدند
همچو پروانه گرد شمع شدند
شب عیدی که مرد و زن شادند
بلعجب عیدیای به ما دادند
درآن لحظههایی که بیم و دلهره و بغض و خشم و حس تحقیرشدن به هم آمیخته شده بود، همه دلخوشی شاعر درمانده ستمدیده این بود:
نزد دولت اگرچه مغضوبم
برِ ملّت عزیز و محبوبم...
بهار در ایام زندان چند قصیده سرود که از حبسیههای خوب شعر فارسی است. یک قصیدهاش عنوان «هفت شین» دارد:
«شد وقت آن که مرغ سحر نغمه سرکند...»
میدانیم که برخی به جای سفرهی هفتسین، خوان هفتشین میگستردند و هنوز هم گویا این رسم در بعضی جاها جاریست.
در این قصیده زبان بهار تلخ نیست. گلایههایش نرم است. دلجویانه است. شعر شاعر محبوسیست که میخواهد از محبس رها شود. همهاش میگوید به شاه امیدها داشتم و ای دریغ...
شاعر در کنج زندان و تنهایی تیره خود به یاد زن و فرزند بیپناه و غمگینش میافتد:
در موسمی که مرغ کند تازه آشیان
شاهم ز آشیان کهن دربدر کند
در خانه پنج طفل و زنی رنجدیده را
گریان ز هجر شوهر و یاد پدر کند
و سخن آخرش با شاه:
شاها روا مدار که بر جای "هفتسین"
با "هفتشین" کسی شبِ نوروز سرکند
"شکوا" و "شیون" و "شغب" و "شور" و "شین" را
با ذکر "شه" "شریک دعای سحر" کند
شاه مستبد از "شراب" غرور مست بود. مستان بود. از آه مظلوم اندیشه نکرد و سخن ستمدیدگان و ناصحان نشنید. عاقبتش شنیدی...
#عیدانه
@aminhaghrah
[ سفرهی هفت شین، رضاشاه و حبسیهی ملکالشعرای #بهار! ]
"بهار" دوبار در دورهی رضاشاهی به #زندان افتاد و یکبار هم تبعید شد. بار دوم او را در صبح آخرین روز اسفند به زندان بردند. شاعر در منظومهی ارزشمند و پرنکتهی «کارنامهی زندان» ماجرای به زندان افتادنش در " شب عید " را جاودانه کرده است:
بیاجازت ورود فرمودند...
من درافتاده سخت در بستر...
هرچه اشکاف بود گردیدند...
نیز در خوابگه نظر کردند...
تازه این طرز رفتار با کسی بود که #رضاشاه "مکرر و در حضور دیگران گفته بود او را دوست دارد". خود بهار میگفت در عصر رضاشاهی «تا حدی بر او عطوفت روا داشته» شده است. (تاریخ مختصر احزاب سیاسی در ایران، ج۱، ص ی و یب).
این چند بیت را هم در وصف حال و حالت زار زن و فرزند ترسخوردهی شاعر بخوانید:
به خدایی کزوست مایه و سود
درکفم پانزده ریال نبود
بس که بودم ز وضع خویش نفور
زبن خبر شاد گشتم و مسرور
لیک حال زنم دگرگون شد
چشمش از سوز گریه پرخون شد
کودکان دور بنده جمع شدند
همچو پروانه گرد شمع شدند
شب عیدی که مرد و زن شادند
بلعجب عیدیای به ما دادند
درآن لحظههایی که بیم و دلهره و بغض و خشم و حس تحقیرشدن به هم آمیخته شده بود، همه دلخوشی شاعر درمانده ستمدیده این بود:
نزد دولت اگرچه مغضوبم
برِ ملّت عزیز و محبوبم...
بهار در ایام زندان چند قصیده سرود که از حبسیههای خوب شعر فارسی است. یک قصیدهاش عنوان «هفت شین» دارد:
«شد وقت آن که مرغ سحر نغمه سرکند...»
میدانیم که برخی به جای سفرهی هفتسین، خوان هفتشین میگستردند و هنوز هم گویا این رسم در بعضی جاها جاریست.
در این قصیده زبان بهار تلخ نیست. گلایههایش نرم است. دلجویانه است. شعر شاعر محبوسیست که میخواهد از محبس رها شود. همهاش میگوید به شاه امیدها داشتم و ای دریغ...
شاعر در کنج زندان و تنهایی تیره خود به یاد زن و فرزند بیپناه و غمگینش میافتد:
در موسمی که مرغ کند تازه آشیان
شاهم ز آشیان کهن دربدر کند
در خانه پنج طفل و زنی رنجدیده را
گریان ز هجر شوهر و یاد پدر کند
و سخن آخرش با شاه:
شاها روا مدار که بر جای "هفتسین"
با "هفتشین" کسی شبِ نوروز سرکند
"شکوا" و "شیون" و "شغب" و "شور" و "شین" را
با ذکر "شه" "شریک دعای سحر" کند
شاه مستبد از "شراب" غرور مست بود. مستان بود. از آه مظلوم اندیشه نکرد و سخن ستمدیدگان و ناصحان نشنید. عاقبتش شنیدی...
#عیدانه
@aminhaghrah