مفهوم بحران و انحطاط در آثار و اندیشههای دکتر سید جواد طباطبایی(*)
حامد عامری
بخش نخست
تقدیم به استادِ ارجمند و بیبدیل، عالیجناب دکتر سید جواد طباطبایی... به پاس نزدیک به یک و نیم دهه آشنایی
آغازِ عصرِ جدید در ایران، باید با دو مفهوم درک شود، یکی «بحران» و دیگری «انحطاط». این دو مفهوم در آثار دکتر طباطبایی، که از مهمترین، و شاید مهمترین، مفسّرانِ فکر و اندیشۀ سیاسی در ایرانِ معاصر است، دارای جایگاهِ ویژهای است و در عینِ حال، کاربردهایِ آن در آثارِ ایشان، که دورۀ طولانیِ تاریخِ ایرانِ پس از اسلام را در بر میگیرد، خود، مبنایی برایِ «درکِ» هر کدام از دورانهایِ تاریخی است که ایشان بدان پرداختهاند. تبعاً، برایِ نگارنده که از علاقهمندان به تاریخ معاصر است، سعی بر این خواهد بود که این دو مفهوم را به محکِ برخی مسائلِ این دوران، به خصوص در عصرِ قاجار بزند. این نوشتار، دو بخشِ مجزّا و مرتبط خواهد داشت، نخست نگاهی است مختصر به این دو مفهوم در آثارِ دکتر طباطبایی و دوم نگاهی به برخی مسائلِ عصرِ قاجار از دیدگاهِ این دو مفهوم است. البته در این بخش نیز، مباحث ناظر به آثارِ دکتر طباطبایی به خصوص دو بخش جلد دومِ «تأمّلی دربارۀ ایران» خواهد بود.
شروعِ بحث در اندیشۀ دکتر طباطبایی را باید با یک مؤلفۀ مهم موردِ توجّه قرار داد و آن «مشکلِ ایران» از دیدگاهِ ایشان است. از دیدگاهِ ایشان، اگرچه ««ایران» موضوعِ همۀ تاریخهایی است که تاکنون ایرانیان و بیگانگان نوشتهاند، اما ایران، به عنوان «موضوعِ» دگرگونیهایِ تاریخی، در همۀ آن تاریخها به مثابۀ «مشکل» لحاظ نشده است.»(1) به اعتقادِ ایشان، «این ایران «موضوعی» در صورتِ یک «مشکل» (problem) است که پیآمدهایِ آن منطقِ خاص خود را دارد و باید آن را در درونِ نظامی از مشکلاتِ جدید – به اصطلاحِ جدید the problematic – و با توجّه به منطقِ ویژۀ آن توضیح داد. برخلافِ توضیحِ ایران به عنوانِ ناحیهای در تاریخنویسیِ جهانی، که مبنایِ آن آگاهیِ جدیدِ غربی است، شرطِ امکانِ تبیینِ ایران، به عنوانِ مشکل، تکوینِ آگاهیِ جدیدِ انسانِ ایرانی است.»(2) بنابراین، مسئله در اینجا «تأمل دربارۀ ایران»ی خواهد بود که در یک بسترِ مفهومیِ از پیش تعیین شدهای موردِ نظر قرار خواهد گرفت. این بسترِ مفهومی، دستگاهی از مفاهیمِ به هم پیوسته است که بدونِ این پیوستگی، نمیتوان به اندیشۀ ایشان پی برد. در این مقاله، به مفهومِ «انحطاط» در اندیشۀ ایشان پرداخته خواهد شد و نسبتِ آن با برخی از مباحثی که در زمینۀ مسائلِ تاریخِ معاصرِ ایران مطرح کردهاند موردِ توجّه قرار خواهد گرفت. بدیهی است، بحثِ مبسوط در این زمینه فراتر از این مختصر خواهد بود.
ایشان، در، تزِ یازدهم، از تزهایی که در مقدمۀ جدیدِ کتابِ دیباچهای بر نظریۀ انحطاطِ ایران مطرح کردهاند به این مسئله میپردازند که «عدمِ امکانِ نظریهپردازی در قلمروِ سیاسی، زوالِ اندیشیدنِ سیاسیِ ایرانی در سدههایِ میانۀ تاریخِ ایران، و اینکه فلسفه در ایران ... موجب شد که آنچه در عمل در ایران اتّفاق افتاده بود، بازتابی در قلمروِ نظر پیدا نکند.... اشارههایی به این نکتههایِ ظریف و سخت پیچیدۀ ویژگیهایِ تحوّلِ تاریخیِ ایران در برخی نوشتههایِ تاریخی تا یورش مغولان آمده، اما از آنجا که تاریخِ ایران پیوسته بخشی از ادبِ فارسی بوده، معنایِ آن اشارههایِ تاریخی به واقعیّتِ تاریخِ ایران موردِ توجّه قرار نگرفته و ایضاحِ نظریِ آنها ممکن نشده است. اینک، با شدّت و ژرفایی که بحرانِ «چگونه ایرانی بودن» پیدا کرده است، نمیتوان به بحثِ نظری در بنیادهایِ تمدّن و فرهنگِ ایرانی بیاعتناء ماند، زیرا شبحِ بحران به عنوانِ شرطِ امکانِ اندیشیدن در آستانۀ در است. فهمِ «ملّی» از ایران باید، اینک، به ضرروت، مبتنی بر نظریهای دربارۀ «ایران» به عنوانِ یک «مشکل» باشد.»(3) این «عدمِ امکان» یکی از بنیادیترین «مشکل»هایی است که چونان مقدمهای بر نظریۀ انحطاط باید در نظر گرفته شود.
(*)این نوشتار برای نخستین بار در جریدۀ قلمیاران به تاریخ آذر1396 منتشر شد.
(1)جواد طباطبایی، تأملی دربارۀ ایران، جلد نخست دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، تهران، انتشارات مینوی خرد، 1395،ص15.
(2)جواد طباطبایی، تأملی دربارۀ ایران، جلد نخست دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، تهران، انتشارات مینوی خرد، 1395،ص17.
(3)همان،ص57.
@andishe_irani
حامد عامری
بخش نخست
تقدیم به استادِ ارجمند و بیبدیل، عالیجناب دکتر سید جواد طباطبایی... به پاس نزدیک به یک و نیم دهه آشنایی
آغازِ عصرِ جدید در ایران، باید با دو مفهوم درک شود، یکی «بحران» و دیگری «انحطاط». این دو مفهوم در آثار دکتر طباطبایی، که از مهمترین، و شاید مهمترین، مفسّرانِ فکر و اندیشۀ سیاسی در ایرانِ معاصر است، دارای جایگاهِ ویژهای است و در عینِ حال، کاربردهایِ آن در آثارِ ایشان، که دورۀ طولانیِ تاریخِ ایرانِ پس از اسلام را در بر میگیرد، خود، مبنایی برایِ «درکِ» هر کدام از دورانهایِ تاریخی است که ایشان بدان پرداختهاند. تبعاً، برایِ نگارنده که از علاقهمندان به تاریخ معاصر است، سعی بر این خواهد بود که این دو مفهوم را به محکِ برخی مسائلِ این دوران، به خصوص در عصرِ قاجار بزند. این نوشتار، دو بخشِ مجزّا و مرتبط خواهد داشت، نخست نگاهی است مختصر به این دو مفهوم در آثارِ دکتر طباطبایی و دوم نگاهی به برخی مسائلِ عصرِ قاجار از دیدگاهِ این دو مفهوم است. البته در این بخش نیز، مباحث ناظر به آثارِ دکتر طباطبایی به خصوص دو بخش جلد دومِ «تأمّلی دربارۀ ایران» خواهد بود.
شروعِ بحث در اندیشۀ دکتر طباطبایی را باید با یک مؤلفۀ مهم موردِ توجّه قرار داد و آن «مشکلِ ایران» از دیدگاهِ ایشان است. از دیدگاهِ ایشان، اگرچه ««ایران» موضوعِ همۀ تاریخهایی است که تاکنون ایرانیان و بیگانگان نوشتهاند، اما ایران، به عنوان «موضوعِ» دگرگونیهایِ تاریخی، در همۀ آن تاریخها به مثابۀ «مشکل» لحاظ نشده است.»(1) به اعتقادِ ایشان، «این ایران «موضوعی» در صورتِ یک «مشکل» (problem) است که پیآمدهایِ آن منطقِ خاص خود را دارد و باید آن را در درونِ نظامی از مشکلاتِ جدید – به اصطلاحِ جدید the problematic – و با توجّه به منطقِ ویژۀ آن توضیح داد. برخلافِ توضیحِ ایران به عنوانِ ناحیهای در تاریخنویسیِ جهانی، که مبنایِ آن آگاهیِ جدیدِ غربی است، شرطِ امکانِ تبیینِ ایران، به عنوانِ مشکل، تکوینِ آگاهیِ جدیدِ انسانِ ایرانی است.»(2) بنابراین، مسئله در اینجا «تأمل دربارۀ ایران»ی خواهد بود که در یک بسترِ مفهومیِ از پیش تعیین شدهای موردِ نظر قرار خواهد گرفت. این بسترِ مفهومی، دستگاهی از مفاهیمِ به هم پیوسته است که بدونِ این پیوستگی، نمیتوان به اندیشۀ ایشان پی برد. در این مقاله، به مفهومِ «انحطاط» در اندیشۀ ایشان پرداخته خواهد شد و نسبتِ آن با برخی از مباحثی که در زمینۀ مسائلِ تاریخِ معاصرِ ایران مطرح کردهاند موردِ توجّه قرار خواهد گرفت. بدیهی است، بحثِ مبسوط در این زمینه فراتر از این مختصر خواهد بود.
ایشان، در، تزِ یازدهم، از تزهایی که در مقدمۀ جدیدِ کتابِ دیباچهای بر نظریۀ انحطاطِ ایران مطرح کردهاند به این مسئله میپردازند که «عدمِ امکانِ نظریهپردازی در قلمروِ سیاسی، زوالِ اندیشیدنِ سیاسیِ ایرانی در سدههایِ میانۀ تاریخِ ایران، و اینکه فلسفه در ایران ... موجب شد که آنچه در عمل در ایران اتّفاق افتاده بود، بازتابی در قلمروِ نظر پیدا نکند.... اشارههایی به این نکتههایِ ظریف و سخت پیچیدۀ ویژگیهایِ تحوّلِ تاریخیِ ایران در برخی نوشتههایِ تاریخی تا یورش مغولان آمده، اما از آنجا که تاریخِ ایران پیوسته بخشی از ادبِ فارسی بوده، معنایِ آن اشارههایِ تاریخی به واقعیّتِ تاریخِ ایران موردِ توجّه قرار نگرفته و ایضاحِ نظریِ آنها ممکن نشده است. اینک، با شدّت و ژرفایی که بحرانِ «چگونه ایرانی بودن» پیدا کرده است، نمیتوان به بحثِ نظری در بنیادهایِ تمدّن و فرهنگِ ایرانی بیاعتناء ماند، زیرا شبحِ بحران به عنوانِ شرطِ امکانِ اندیشیدن در آستانۀ در است. فهمِ «ملّی» از ایران باید، اینک، به ضرروت، مبتنی بر نظریهای دربارۀ «ایران» به عنوانِ یک «مشکل» باشد.»(3) این «عدمِ امکان» یکی از بنیادیترین «مشکل»هایی است که چونان مقدمهای بر نظریۀ انحطاط باید در نظر گرفته شود.
(*)این نوشتار برای نخستین بار در جریدۀ قلمیاران به تاریخ آذر1396 منتشر شد.
(1)جواد طباطبایی، تأملی دربارۀ ایران، جلد نخست دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، تهران، انتشارات مینوی خرد، 1395،ص15.
(2)جواد طباطبایی، تأملی دربارۀ ایران، جلد نخست دیباچهای بر نظریۀ انحطاط ایران با ملاحظات مقدماتی در مفهوم ایران، تهران، انتشارات مینوی خرد، 1395،ص17.
(3)همان،ص57.
@andishe_irani