[موقعیت کتابخونه ، ساعت 6:33 دقیقهی صبح]
وارد محیطِ گرم کتابخونه شدم ؛
با دقتی همهجارو بررسی میکردم ، یکی از این جمع اینجا مظنون اصلی این پروندست .
زحمت زیادی کشیدم تا همهرو اینجا جمع کردم و الان بالاخره میتونم بفهمم کی من رو بازی داده .
قسم میخورم هرکسی باشه ازش نمیگذرم .
یکی از خسته کنندهترین پروندههایی بود که داشتم ؛
امیدوارم زودتر تموم شه
با لبخند به سمت سه نفری که اونجا بودن نزدیک شدم .
توی چشمای هر سهتاشون میشد هیجان رو دید ، یکی از این سهنفر ، خطرناکترین و مرموزترین قاتل میتونه باشه .
کسی که توی تظاهر کردن فوقالعادست ،
کسی که توی بازی دادن فوقالعادست ،
و از همه مهمتر ، کسی که توی پنهان کردن و نشون دادن احساسات و روابط الکی فوقالعادست .
کنجکاوم !
به هر سه نزدیک شدم ، سکوت کل فضارو پر کرده بود و تنها صدایی که میتونستم بشنوم صدای نفسهای منظم اونها بود .
پس تنها کسی که نفسهای نامنظمی داشت .. من بودم ؟
از این حس متنفر بودم . من تنها کسی باشم که یکچیزی رو تجربه میکنم .
این سکوت با صدایی شکسته شد .
-گیج بهنظر میرسی ،
نه ، همهچیز عادیه .
-کنجکاوی ، نه ؟ شاید هم فکرمیکنی کسی که باهوشتر از همه اینجاست تویی
خندهای کرد
-اما این اشتباهی بیش نیست .
متوجه منظورت نشدم ؛
-همهچیز خیلی واضحه ! به نظرت چرا ما سه تا اینجاییم؟
-ما بردیم !
شما ... سه تا .... نمیتونه درست باشه ...
-واقعیت قرار نیست به میل تو باشه ، خداحافظی کن .
وارد محیطِ گرم کتابخونه شدم ؛
با دقتی همهجارو بررسی میکردم ، یکی از این جمع اینجا مظنون اصلی این پروندست .
زحمت زیادی کشیدم تا همهرو اینجا جمع کردم و الان بالاخره میتونم بفهمم کی من رو بازی داده .
قسم میخورم هرکسی باشه ازش نمیگذرم .
یکی از خسته کنندهترین پروندههایی بود که داشتم ؛
امیدوارم زودتر تموم شه
با لبخند به سمت سه نفری که اونجا بودن نزدیک شدم .
توی چشمای هر سهتاشون میشد هیجان رو دید ، یکی از این سهنفر ، خطرناکترین و مرموزترین قاتل میتونه باشه .
کسی که توی تظاهر کردن فوقالعادست ،
کسی که توی بازی دادن فوقالعادست ،
و از همه مهمتر ، کسی که توی پنهان کردن و نشون دادن احساسات و روابط الکی فوقالعادست .
کنجکاوم !
به هر سه نزدیک شدم ، سکوت کل فضارو پر کرده بود و تنها صدایی که میتونستم بشنوم صدای نفسهای منظم اونها بود .
پس تنها کسی که نفسهای نامنظمی داشت .. من بودم ؟
از این حس متنفر بودم . من تنها کسی باشم که یکچیزی رو تجربه میکنم .
این سکوت با صدایی شکسته شد .
-گیج بهنظر میرسی ،
نه ، همهچیز عادیه .
-کنجکاوی ، نه ؟ شاید هم فکرمیکنی کسی که باهوشتر از همه اینجاست تویی
خندهای کرد
-اما این اشتباهی بیش نیست .
متوجه منظورت نشدم ؛
-همهچیز خیلی واضحه ! به نظرت چرا ما سه تا اینجاییم؟
-ما بردیم !
شما ... سه تا .... نمیتونه درست باشه ...
-واقعیت قرار نیست به میل تو باشه ، خداحافظی کن .